پیش درآمد
بعد از انقلاب بلشویک ها در روسیه تزاری ساختار مدیریت در جهان دچار تغییرات بنیادین شد. تئوریهای مارکس و انکلس نه تنها در کشورهای به اصطلاح بلوک شرق که کمکم در قلب اروپا و آمریکا طرفدارانی پیدا کرد و گروههای سوسیالیستی و مارکسیستی در متن و بطن سرمایهداری شکل گرفت. مدیریت سیاسی و به طبع آن مدیریت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی رهبرانی چون لنین و استالین مانند بلدوزر پیش میرفت و همه شئون زندگی اجتماعی و حتی فردی مردم شوروی را تحت تأثیر قرار داده بود.
در این میان هنر و ادبیات هم از این تغییرات بی نصیب نماندند و ادبیات سوسیالیستی با دیدگاههای برگرفته از تئوریهای مارکسیستی شکل گرفت و نویسندگانی مانند شولوخوف و گورکی اتفاقا آثار درخور توجهی نوشتند که البته در تاریخ ادبیات نتوانستند جایگاه درخوری پیدا کنند و در طبقهبندی همان ادبیات سوسیالیستی محصور ماندند.
حمایتهای گسترده نظام کمونیستی از نویسندگان هوادار خود هم نتوانست این نوع ادبیات را ماندگار کند، به مرور نویسندگان منتقد سر برآوردند. در سالهای بعد، نویسندگان مخالف نظام سوسیالیستی در شوروی یا کشورهای بلوک شرق کم کم یا به زندان افتادند و یا تبعید شدند و اغلب به کشورهای اروپایی و برخی هم در آمریکا مقیم شدند.
مهمترین نکته در مورد نویسندگان منتقد شوروی این است که تقریبا همه آنان پیش از آن که کارشان به تبعید و زندان بکشد، در زمره نویسندگان طرفدار مارکسیست و عضو حزب کمونیست شوروی بودند. نمونه بارز آنها از درون شوروی، الکساندر سولژنیتسین و نمونه دیگر میلان کوندرا از چکسلواکی اشغال شده توسط شوروی است.
سولژنیتسین از طرفداران دو آتشه کمونیسم بود تا جایی که بعد از فارغ التحصیلی به ارتش می رود و علیه آلمان می جنگد. اما همین که انتقادات او از استالین در نامههایش به یکی از دوستانش لو می رود، مورد غضب واقع می شود و همین نقطه آغاز زندگی جدید او به شمار می رود. زندان و تبعید و... تا جایی که همسرش از او به عنوان «دشمن خلق» در دادگاه شکایت میکند تقاضای طلاق می کند و جدا می شود و او ناچار می شود مهمترین رمان خود یعنی «بخش سرطان» را به صورت زیرزمینی منتشر کند.
میلان کوندرا هم از اعضای فعال حزب کمونیست چکسلواکی بود که بعد از حمله شوروی به این کشور تمام آثارش ممنوع میشود و اتهام «فرد گرایی» که از اتهامهای سنگین روشنفکری آن زمان بود، عرصه را بر او تنگ می کند و ناچار به فرانسه میگریزد. نوشته های اینان اغلب علیه حکومتهای توتالیتر حاکم بر شوروی و کشورهای بلوک شرق بود.
البته نویسندگان دیگری از بلوک غرب مانند جورج ارول در رمان 1984 حکومتهای توتالیتر را ترسیم می کند و در قلعه حیوانات اساس حرکتهای انقلابی را زیر سوال می برد و نشان می دهد که همان کسانی که انقلاب می کنند، بعد از مدتی خود تبدیل به دیکتاتورهای جدید می شوند.
در این میان کمتر نویسندگانی را می بینیم که نظام دموکراسی و لیبرال دموکراسی غرب را به چالش کشیده باشد. اگر به عنوان نمونه نویسندهای مانند بارگاس یوسا در رمان «جنگ آخر الزمان» انگلیس را عامل شورش در برزیل معرفی می کند، اما در نهایت مردم عوام زده این کشور را مقصر می داند که در پی مردی مقدسمآب به راه می افتند و با نظام جمهوری که نشان شیطان معرفی شده به مقابله می پردازند.
رمانی در نقد دموکراسی
چندی پیش رمانی از سید مهدی شجاعی خواندم به نام «دموکراسی یا دموقراضه» در این رمان شجاعی بازی حاکمان با واژه دموکراسی را مورد نقد قرار داده و با حکومتهایی شوخی کرده که نمونه های آن را می توان در کشورهای آمریکای لاتین مانند ونزوئلا و کلمبیا و شیلی سراغ گرفت.
در این کتاب هیچ دیکتارتوری برای توجیه کارهای خود مانند کمونیست ها مدافع توده های مردم نیست. بلکه مدافع دموکراسی است، دموکراسی تعریف شده توسط حاکمی به نام «ممول». این بار ممول سنگ تودههای کارگر و زحمتکش را به سینه نمیزند، بلکه او طرفدار دموکراسی و رأی مردم است.
شجاعی از زاویه تازهای به مفهوم دموکراسی نگاه کرده و شوخی او با رئیس جمهور مادام العمر حکومت دموکرات که خود تناقضی آشکار در تعریف این واژه است، طنزی گزنده را شکل داده که در عین حال ملاکها و شاخصههای این نوع حکومت ها را به خواننده معرفی میکند.
در همان فصل اول رمان، گویی همه تقصیرها به عهده مردم است و حاکمان و پادشاهان بی گناهند.
«... و این نشان میدهد که در رفتار ناملایم و احیانا خشونت آمیز و مستبدانه حاکمان و پادشاهان نسبت به مردم، همیشه پادشاهان مقصر نیستند. خیلی وقت ها مردمند که اول سر شوخی را باز میکنند و خشم و خشونت حکام را برمی انگیزند.»
شجاعی یکی از شاخصه های این نوع حکومت را نفی تمام حاکمان قبلی می داند و حاکم جدید برای اثبات حقانیت خود تمام حاکمان قبلی را به باد ناسزا می گیرد. عنوان فصل سوم رمان «همه گذشتگان همه جور فحش بوده اند.» است.
در بخشی از این فصل می نویسد: «او برای تفهیم هر چه بهتر مردم ناگزیر شد افرادی را با عنوان روشنگران تربیت کنند و مردم را نسبت به فجایع دوره های پیشین و ظلم و ستم های برادران، آگاه سازند.»
رانت خواری در حد چپاول اموال عمومی یکی دیگر از ویژگیهایی است که نویسنده به دست می دهد. در فصل بعدی با عنوان «کسی که بیشتر می بیند، بیشتر می دزدد» این شاخصه را با طنزی ظریف حکایتی از مردی نابینا و مردی بینا می آورد که مشغول خوردن توت بودند و قرار بود یکی یکی توت بردارند، اما کم کم مرد نابینا دو تا دوتا و بعد سه تا سه تا و بعد مشت مشت توت برمی داشت و در توجیه رفتارش به مرد بینا می گفت:
«خودت شاهد بودی که من هم اول با یکی یکی شروع کردم، ولی ناگهان به ذهنم رسید: «من که نمی بینم. از کجا معلوم رفیقم که تو باشی، دو تا – دو تا برنداری و من عقب بیفتم!» پس دو تا دو تا برداشتم ولی باز فکر کردم که از کجا معلوم ... تا رسید به مشت مشت.»
عناوین فصلهای رمان هم ملیح است و هم تلخ، تا این که در یک سوم پایانی داستان فصلی را به اصول باقیمانده دموکراسی اختصاص می دهد. برخی از این اصول چنین است:
- هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که می توانید.
- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند.
- طوری برنامهریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند.
- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته دیگر باشند.
- مردم در صورتی به شما احترام می گذراند یا از شما فرمان می برند که محتاجتان باشند.
- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده هر کسی ساخته نیست.
راوی در انتهای داستان تکلیف منتقدان این داستان را که در واقع برگرفته از اسناد تاریخی قابل دسترس اوست، تکلیف منتقدان خود را هم روشن کرده است. او می گوید:
«برخورد این منتقدین مادرزاد، با صفحات اخیر، به روشنی قابل پیش بینی است. ابتدا دچار بهت و منگی و گنگی می شوند، بعد شابلون دست دوم و زنگ زده خود را از خورجین کوچک محفوظات در می آورند و روی این صفحات قرار می دهند و مشغول ارزیابی می شوند و هر چه با خود و شابلون و مطلب کلنجار می روند، به دلیل تعارضات آشکار با معیارهای رسمی و متعارفشان، به جواب نمی رسند و چون بناست با هر چه نمی فهمند، به مخالفت و عداوت و ستیز برخیزند، با ذوق زدگی هر چه تمامتر از این که به تعبیر خودشان، کتک خوری ملس یافته اند، مشغول تاخت و تاز می گردند. و...»
به هر حال، از آنجا که تحلیل و نقد ادبی باید بتواند ارزش زیبایی شناختی اثر را توضیح دهد و برای این که بتواند بگوید چرا یک اثر زیبا و اثر دیگر نازیباست باید به عناصر مشخص و قابل درک دست یافته باشد. مهمترین این عناصر عبارتند از تقابل، تناظر و تناسب. با به کارگیری این سه عنصر می توان نگاه عمیقتری به رمان «دموکراسی یا دموقراضه» داشت.
شجاعی با ایجاد تقابل یعنی ترسیم فضاهای متضاد در سرتاسر داستان توانسته هارمونی خوش آهنگی پدید آورد که در هر بخش خواننده را وارد فضای جدید و لذتبخش کند. این تقابل و تضاد در سیر داستان هم شکل ذهنی دارد که «ممول» شخصیت اصلی داستان با آن درگیر است و خواننده را نیز با خود درگیر می کند و هم شکل عینی دارد که تقابل میان مردم و «ممول» است.
عنصر تناوب نیز تقریبا تا فصل پایانی توانسته ریتم خود را حفظ کرده و تقابل موجود در داستان را به شکلی هارمونیک در بستر داستان به تناوب برای خواننده ترسیم کند. فقط در فصل پایانی است که به نظر می رسد از روند روایت داستانی به روایت ذهنی راوی می پردازد و خواننده را وارد فضای جدید می کند.
عنصر تناظر نیز در این داستان برای شخصیت اصلی به شکلی هماهنگ با ساختار داستان وجود دارد. یعنی «ممول» در سرتاسر داستان یک حالت مشخص ندارد. گاه خوشنود و خرسند است و گاه نگران و ناامید. گاه در ترس و بیم به سر می برد و گاه در اوج شجاعت و دلیری. همین ویژگی باعث جذاب شدن این شخصیت می شود.
تناسب موجود میان رفتار و اندیشه «ممول» و کنش و واکنش مردم نیز از ویژگی های دیگر این رمان است که شجاعی با ظرافت به آن پرداخته و این تناسب از یک سو میان رفتار و اندیشههای «ممول» و غافلگیری خواننده در پیش بینی رفتار بعدی او وجود دارد و از سوی دیگر تناسب میان کنش و واکنش مردم نسبت به دستورها و قوانین «ممول» است که در میان تضادها و تناظرها، رفتارهای متناسب با موقعیت را از خود نشان می دهند. از این روست که «دموکراسی یا دموقراضه» را می توان از کارهای زیبا و ظریف سید مهدی شجاعی به شمار آورد.
معرفی کتاب توسط صادق کرمیار
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
معرفی دیگری توسط نصرالله قادری
نقدی بر کتاب «دموکراسی یا دمو قراضه» نوشته سید مهدی شجاعی
در بدایت سخن بگویم که «نقد» فقط عیبجویی و کینهورزی و انتقام کور گرفتن از نویسنده نیست! نقد مدرن بر این پایه عمل میýکند که «حسن و قبح اثر را بررسی نموده و در پی کشف آیینهای تازه مستتر در اثر است.»
نویسنده کتاب در مواجهه با منتقدین، آنچنان که خود می نویسد، عمدتاً گرفتار چنبره منتقمین شده است که «گوبلز»گونه حکم صادر میکنند تا اثر و صاحب اثر را از صحنه روزگار محو کنند. پس بدیهی است که مثل عمده نویسندگان صاحب ذوق دل خوشی از منتقدین نداشته باشد.
« . . . سروکله زدن با منتقدین از خدا بیخبر هم خودش دل و دماغ و حال و حوصلهای میطلبد که نویسنده فاقد آن است. مقصودم آن دسته از منتقدینی است که میانهای با درک و سواد و انصاف و وجدان و مسایلی از این قبیل ندارند و روی زیاد را جایگزین همه این قضایا میشمارند. برخورد این منتقدین مادرزاد، با صفحات اخیر، به روشنی قابل پیشبینی است. ابتدا دچار بهت و منگی و گنگی میشوند، بعد شابلون دست دوم و زنگزده خود را از خورجین کوچک محفوظات در میآورند و روی این صفحات قرار میدهند و مشغول ارزیابی میشوند و هرچه با خود و شابلون و مطلب کلنجار میروند، بهدلیل تعارضات آشکار با معیارهای رسمی و متعارفشان، به جواب نمیرسند و چون بناست با هرچه نمیفهمند، به مخالفت و عداوت و ستیز برخیزند، با ذوقزدگی هرچه تمامتر از این که به تعبیر خودشان، کتک خوری ملس یافتهاند، مشغول تاخت و تاز میگردند. و . . . از آن پس، به هیچ قیمتی ول کن معامله نمی شوند....»
دموکراسی یا دموقراضه / صفحه 171-170
من به صاحب اثر مژده میدهم که در ارتباط با این اثر، حتماً و به طور مضاعف چنین خواهد شد. علت آن روشن و آشکار است و خود نویسنده هم میداند. او در اندامواره کلی اثرش، به گونهای نا خودآگاه در دایره «کمیک» عمل کرده است که خودآگاه قواعد شابلون زده کمدی را مراعات نکرده است. بدیهی است که «پدرخوانده» نقد و «بچههای» بهانه گیرش در اندازهگیری اثر دچار سرگیجه بشوند و به ناچار مشغول تاخت و تاز گردند.
«بندتو کروچه» در کتاب ارزشمند «زیباییشناسی» خود، در مخالفت با تقسیمبندی هنر بر پایه «ژانر» به دلیل عدم ادراک منتقدین با کلیت دستهبندی به مخالفت برمیخیزد. معضل او این است که منتقدین بر پایه متر و معیاری که دارند، در مواجهه با اثر خلق شده خاصی که نمیتوانند آن را در دستهبندیهای شناخته شده خود جای دهند، به ناچار آن را از دایره هنر اخراج میکنند. البته این معضل نقد و نظریه نیست، بلکه معضل منتقدین فرسودهای است که گونه تازه را ادراک نمیکنند و نمیتوانند دستهبندی کنند. و این امر تازهای نیست که مختص این دیار باشد. بر اساس نقد سنتی رایج در این دیار، ذیل سیطره پدرخوانده و بچههای بهانهگیرش، مهمترین معضل این کتاب به همین نکته برمیگردد که نمیتوان آنرا در گونه خاصی از کمدی قرار داد و چون با متر و معیار آنها همخوانی ندارد، آنرا مردود میشمارند.
مژده دوم من برای نویسنده محترم این است که، بیتردید تنها راه گریز برای این گروه منتقدین، پناه بردن به «نقد اخلاقی» منحط - و نه اصالت اینگونه نقد– است. و در این میدان ذیل عنوان نقد «افلاطونی ساختارگرا» – شیوه نوین نقدی است که در ایران ابداع شده و جمع نقیضین است- بر صاحب این قلم از هماکنون روشن است که فردا همین گروه خواهند گفت: چگونه میشود چند شیوه کمدی در یک اثر همنشین باشند، امّا چندگونه نقد نمیتوانند به این مصالحه برسند؟ پاسخ روشن است. اگر ماهیت اندامواره این اجازه را بدهد و یکی نقیض دیگری نباشد، این امکان هست – با تکیه بر شیوه زندگی، شیوه درآمدزایی و زبان اثر نویسنده، البته آنچنانکه خود آن را میسازند، نه آنچنانکه هست- بنیان اثر را برمیاندازند. پس از این منظر نویسنده پربیراه نرفته است. امّا ایراد اساسی به خود او وارد است که دست به ابداعی زده که با محفوظات شابلونداران همخوانی ندارد و باید تاوان آن را بپردازد و خود را مهیای هر تهمت و ناروایی سازد.
و امّا بعد:
«دموکراسی یا دموقراضه» در ژانر «کمدی» نوشته شده است. ادراک و ارتباط با اثر در ژرفساخت در دایره «کمیک» مؤثر است. امّا کتاب در شیوه کمدی پایبند به یک شیوه خاص مثل، پارودی، هجو، هزل، موقعیت، وضعیت، کاراکتر و... نیست. اندامواره کلی اثر را می توان با مسامحه در دایره «طنز/satire » تعبیر کرد. امّا اثر همه پارامترهای این شیوه را هم رعایت نمیکند و پا را فراتر نهاده به مرز تازهای میرسد. عدم توجه به این مهم باعث میشود که در شناخت شیوه اثر سرگردان شویم. بدیهی است که هر محتوایی در هر شکلی قابل ترجمان نیست و محتوا از طریق شکل ادراک میشود. از ساحت تقسیمبندی اثر از منظر «گونه» اثر کمدی است. امّا در شیوه کمدی طنزی است که رگههای درشتی از «گروتسک /Grotesk » را با خود همراه دارد. این شیوه در آثار کمیک دیگرِ نویسنده هم قابل پیگیری است. این امر به ماهیت پدیده طنز مرتبط است.
«طنز واژهای عربی است. در واژه به معنای مسخره کردن، طعنه زدن، عیب کردن، سخن به رموز گفتن و به استهزا از کسی سخن گفتن است. معادل انگلیسی طنز satire است که از SATIRA در لاتین گرفته شده و خود از ریشه SATYROS یونانی است. SATIRA نام ظرفی پر از میوه های متنوع بوده که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده و به معنای واژگانی «غذای کامل» یا «آمیختهای از هر چیز» بود.»
فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز / صفحه 140
ماهیت پدیده طنز تنوع آن است. یعنی ماهیت این امکان را پدید میآورد که از شیوههای دیگر کمدی هم در اثر بهره گرفته شود و به عنوان پدیدهای کامل با آمیختهای از هر چیز و با تکیه برتنوع آن را خلق کرد. این تنوعطلبی به ذات طنز برمیگردد و به اندامواره اثر خدشهای وارد نمیکند. طنز اساساً با «خندهتفکر» روبروست. تحلیل خنده در کمدی از مباحث فلسفی است و برای ادراک کمدی و شناخت آن مهم است. طنز و مشخصاً طنز فاخر که ما در این اثر با آن روبرو هستیم «قهقهه» برانگیز نیست. حتی «خنده برونریز» را هم موجب نمیشود. بلکه «خندهتفکر» را درپی دارد. امّا گروتسک نوع کمدی خشن است، مثل نقاشیهای هولآور روز قیامت. فرم جدی ندارد، کمدی بر مبنای اضطراب و ترس بهوجود میآید. کابوس بخش اصلی کمدی گروتسک است و ناهماهنگی ماهیت آن است. یک اثر گروتسک به هر صورت که باشد ناهماهنگ است و نکته مهم اینجاست که این ناهماهنگی در اثر حل نشده میماند. مثل حکومت پادشاهی که در آن بر پایه رأیگیری مردم پادشاه بعدی برگزیده شود. ذات حکومت پادشاهی موروثی است. حال اگر با انتخابات پادشاه بعدی که اتفاقاً همان فرزند ارشد است، انتخاب شود، نوعی ناهماهنگی است که به ماهیت این شیوه کمدی برمیگردد. پارامتر اساسی این شیوه «ترس و خنده» است. تضاد و تخاصم بین ترس و خنده نیز در گروتسک حل نشده باقی میماند.
از سویی دیگر مبالغه آمیز بودن، که با اغراق و گزافهگویی در «هجو» نمایان میشود. گزافهگویی، اغراق و تصویر گزافهآمیز در اثر گروتسک به حد انفجار میرسد و تصویر هولناکی از «جهان» ترسیم میکند.
در این دنیا مقطع مکانی خاصی مورد نظر نیست، بلکه شمولی جهانی دارد. دوشیوه «طنز» و «گروتسک» در این اثر باید ذیل ساحت کلی «کمدی» تبیین شوند. مخاطب در مواجهه با اثر با عنصر «کمیک» روبروست. دنیای کمیک، دنیای خاصی است:
«خیال پروری کمیک، که به شیوهی خود حتی بزرگترین «خطاهایش» خردمندانه و دیوانگیهایش «روشمندانه» است، و میتوانیم بگوییم همچون رویا است، هر چند که رویا بازتابهایی دارد که همگان آنرا میپذیرند و میفهمند، . . . این خیالپروری که ناشی از زندگی واقعی و وابسته به هنر است، چگونه میتواند درباره هنر و زندگی حرفی نداشته باشد؟» خنده / صفحه 21-22
پس اثر را نباید در مقطع مکانی خاصی بررسی کرد. نویسنده هوشمندانه در همان بدایت امر بر این نکته تأکید میورزد که واقعه در سرزمینی بسیار بسیار دور به اسم «غربستان» رخ میدهد. این نام از سویی مخاطب را به غرب حوالت میدهد، از جهتی به قبر و از منظری به عربستان که حکومتی موروثی دارد. خود نویسنده تأکید میکند که:
«برخی از اهل لغت گفتهاند که نام متداول قبرستان، از همان غربستان قدیم گرفته شده و کلمه غربستان به تدریج و بر اثر کثرت استعمال، تغییر شکل داده... اگر مبنای قضاوت، حدس و گمان باشد و ملاکهای بیپایه و اساس، عربستان که شباهت بیشتری با غربستان دارد و احتمال افتادن یک نقطه هنگام استعمال یا حتی حمل و نقل به مراتب بیشتر از وقوع اتفاقات مشابه در مورد قبرستان است.» دموکراسی یا دموقراضه / صفحه 9
جستجو برای دلالت دادن مکان واقعه به مقطعی خاص تلاشی بیهوده است. ماهیت کتاب بر پاردوی بهرهبرداری از دموکراسی نهاده شده، دموکراسیای که قراضه شده است. مثلاً شما فقط مجاز به انتخاب حاکم از میان دو حزب حاکم هستید، آنچنانکه در آمریکا هست. طنز معمولاً مقاصد اصلاحطلبانه و اجتماعی دارد.
«در ادبیات، طنز به نوع خاصی از آثار منظوم یا منثور ادبی گفته میشود که اشتباهات یا جنبههای نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی و سیاسی و یا حتی تفکرات فلسفی را به شیوهای خندهدار به چالش میکشد.»
فرهنگ واژگان و اصلاحات طنز / صفحه 140
نویسنده در اثر، اشتباهات و جنبههای نامطلوب دموکراسی را به شیوهای خندهدار به چالش میکشد.
«دموکراسی / DEMOCRACY» یک روش حکومتی است برای مدیریت کم خطا بر مردم حقمدار که در آن مردم، نه فرد یا گروهی خاص، حکومت میکنند. در «غربستان» اثر؛ فردی خاص بر مردم حکومت میکند که حیلهگرانه مردم را میفریبد. چگونه این امر امکانپذیر است؟ چون:
«پادشاهی معمولی بر مردمی معمولیتر حکومت میکرد. مردم هم به طور عادی روزگارشان را میگذراندند و تقریباً از وضع زندگی خودشان راضی بودند.» دموکراسی یا دموقراضه / صفحه 11
پادشاه برای رسیدن به اهدافش، مملکت وسیع و یکپارچه را به قسمتهای مختلفی تقسیم میکند و بر هر قسمت نام «ایالت» را میگذارد.
«دستور پادشاه این بود که بر مجموعه ایالتها نام ایالات متفقه گذاشته شود که هیچگاه میانشان تفرقه و اختلاف پدید نیاید.» دموکراسی یا دموقراضه / صفحه 12
در حالیکه بنیان حکومتش بر تفرقه و اختلاف استوار است و هیچکدام از فرزندانش با هم متحد نیستند. شیوه حکومت او بر دیکتاتوری استوار است که به آن نام دموکراسی را نهاده است و این سوءاستفاده را از ذات دوگانه معنای دموکراسی اخذ کرده است. «دموکراسی» واژهای یونانی است که از دو واژه کوتاهتر «دموس» و«کراتوس» تشکیل شده است و هر دو اصطلاح چند معنی دارند.
« «دموس» میتواند هم به معنای کلیه شهروندانی باشد که در پولیس یا دولتشهر زندگی میکنند، و هم به معنای «اراذل و اوباش» یا «توده مردم» و یا «اقشار فرودست» به کار رود.» دموکراسی / صفحه 29
از سویی دیگر واژه «کراتوس» هم دو معنا دارد:
«کراتوس» میتواند هم به معنای قدرت و هم به معنای «قانون» باشد که این دو، معنای یکسانی ندارند. زیرا میتوان گروهها یا افرادی را به تصور درآورد که بیآنکه به صورت رسمی و مشهود حکومت کنند، دارای قدرت باشند. به این ترتیب، ممکن است در یک دموکراسی صوری که به نظر میرسد مردم یا نمایندگان مردم حکومت میکنند، توزیع قدرت واقعی کاملاً غیر دموکراتیک باشد. یا برعکس، در یک نظام سیاسی که در آن سلطنت یا اشراف به صورت فرمایشی حکومت میکنند، شاید این واقعیت آشکار نباشد که قدرت واقعی در دستان مردم است.» دموکراسی / صفحه 29
این ابهام در هردو واژه سازنده دموکراسی، از زمان شکلگیری مفهوم و واقعیت دموکراسی وجود داشته و برای درک معنا و تاریخ دموکراسی اهمیت ویژهای دارد. نویسنده کتاب هوشمندانه با اشراف کامل بر معنای دروغین دموکراسی، آن را به چالش میکشد.
«مردم باید حق انتخاب داشته باشند. باید در تعیین سرنوشت و اداره امور خود مشارکت کنند. این حق طبیعی و مسلم مردم است که هر کسی را دوستتر میدارند یا شایستهتر میشمارند – از میان فرزندان پادشاه– انتخاب کنند.» دموکراسی یا دموقراضه / صفحه 16
مردم ظاهراً حق انتخاب دارند. امّا فقط از «میان فرزندان پادشاه» و آنهم برای مدت دوسال، اگرچه منع و محدودیتی هم برای انتخاب مجدد یا تمدید پادشاهی فرزند قبلی ندارند. مثل حکومت قذافی در لیبی، یا مبارک در مصر که با بهار عربی فرو پاشید و مردم به آگاهی رسیدند و بنیان این دموکراسی دروغین را درهم پیچیدند. امّا نکته مهم این است که مردم در این انتخاب محدود هم حق انتخاب ندارند و فقط کسی را که پادشاه بخواهد انتخاب خواهند کرد، آنچنان که فرزندی انتخاب میشود که مورد نظر پادشاه است.
«اولین فرزند یا بزرگترین برادر، با فاصله بسیار زیاد از بقیه برادران، مقام اول را بدست آورد و در جایگاه سلطنت جلوس کرد.» دموکراسی یا دموقراضه / صفحه 21
پادشاهی موروثی در شکل دموکراسی که دموقراضه است، تداوم مییابد. نویسنده مفهوم دروغین دموکراسی را به چالش گرفته است. مردم ظاهراً هیچ حق انتخابی ندارند و خیال میکنند که انتخاب کردهاند و فاجعهآمیز اینکه مردمانی دیگر تصور میکنند این تصویر دروغین در سرزمینهای از ما بهتران تصویر راستین دموکراسی است. برای ادراک درست اثر، باید با اثر همدلی داشت و کلینگر به آن نگریست. هر نوع جزیینگری و یا جستجو برای انطباق با مکان یا آدمی خاص، ماهیت اثر را قلب خواهد کرد و اندامواره بر سامان آن فرو میریزد. به این جهت آن تعبیر خاص، خود اثر نیست، بلکه برساخته ماست، آنچنانکه میخواهیم. این منظر برای بهرهگیری خاص و رسیدن به اهدافی مشخص مفید است، اما ارتباطی با ماهیت اثر ندارد. ادراک کمیک اثر نیازمند:
«چیزی مانند یک نوع بیهوشی موقت قلب (دل) لازم است تا کمیک تاثیر کامل داشته باشد. کمیک با شعور مطلق طرف است.» خنده/ صفحه 32
این شعور مطلق باید با شعورهای دیگر در تماس باشد. حال اگر اثر را فقط در شیوه هجو ادراک کنیم، بنیان «ساختمان /CONSTRUCTION » آن را فرو ریختهایم و بیتردید «ساختار / STRUCTURE » آن در هم میریزد. با این فروپاشی، «کنش جاری / PRESENTACTION » که به گونهای بی واسطه و آنی پیش روی مخاطب در حال روی دادن است، از دست میرود و اتمسفر اثر تک ساحتی میشود. با عنایت بر اینکه اثر طنز است و طنز تفکر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد و هرچند که طبیعتش بر خنده استوار است و چنانچه پیشتر اشاره کردیم، خنده تفکر را برمیانگیزد، اما خنده را تنها وسیلهای میانگارد برای نیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالتها. حال اگر اثر را از منظر هجو مورد خوانش قرار دهد، که خنده سبک را بر میانگیزد، ماهیت آن را دیگرگونه کرده است. «هجو / REDICULE/ LAMPOON» در لغت به معنای عیب کردن و برشمردن عیب و ناسزاگویی آمده است. اصطلاح ادیبان عبارتست از نوعی شعر غنایی که بر پایه نقد گزنده و دردانگیز شکل گرفته و آن مقابل مدح است. آنچنانکه «آریستوفان» در «ابرها» سقراط را هجو میکند. – هرچند که به ناروا عمل میکند و سقراط سوفسطایی را هجو میکند که سوفسطایی نیست و اساس سوفیسم را هم مورد توجه قرار نمیدهد.- یا هجویههای «میرزاده عشقی» در ادبیات خودمان، یا هجویههای «ایرج میرزا» یا هجویههای «عبید».
هجو اساساً کلامی یورشبر و پردهدر است. زشتیها را بزرگنمایی میکند و شاعر یا آفرینشگر در این شیوه از دشنام سر برنمیتابد و از تهمت و افترا دریغ نمیورزد. «دموکراسی یا دموقراضه» از رگههای ظریف «هزل» و «هجو» آنچنانکه ماهیت طنز است بهره برده، اما هجویه فرد خاصی نیست و زبان اثر زبانی فاخر است و دشنام نمیگوید. از بزرگنمایی طنز بهره میگیرد و دوسویه نگر است. یعنی هم به مردم و هم به پادشاه توجه دارد اما از دایره ادب در عرف معمول آن خارج نمیشود. اثر نقد میکند اما ویرانگر نیست و تکسویه نمیباشد.
اگر به شیوه حکومت پادشاه ایراد میگیرد، در برابر آن وضعیت مردم را هم مورد توجه قرار میدهد
«اصولاً به پاسخ روشنی در این زمینه نمیتوان دست یافت، جز اینکه بگوییم مردم به نحو شگفتانگیزی غیر قابل پیشبینیاند و هیچ معیار و ضابطه مشخصی برای انتخاب ندارند و... بدشان نمیآید که گاهی دست افراد را در پوست گردو بگذارند.» دموکراسی یا دموقراضه/ صفحه 24
اگر «هجو» به منظور تنبیه و از روی غرض شخصی، معایب را به تمسخر میگیرد، «طنز» نیز به تمسخر گرفتن عیوب به منظور تنبیه و از روی غرض اجتماعی است.
زبان اثر گفتاری نیست که فقط دارای روساخت باشد، بلکه حاوی روح و قلب، خوف و درونمایه یا همان «زیر متن/ SUBTEXT» است. زبان متن «دموکراسی یا دموقراضه» دارای «معنای ضمنی/ CONNOTATIVE » است. بزرگترین خط در خوانش این متن آن است که تصور کنیم، متن دارای «معنای صریح/ DENOTATIVE » است و فرد مشخصی را مورد نظر دارد.
برای ادراک صحیح ماهیت اندامواره اثر، باید «جهان خاص» آن را که منظومه گسترده است مورد توجه قرار داد. با تعصّبات، ناشکیباییها، پیشفرضهای خاص فردی، یا برساختههای شخصی نمیتوان به حقیقت جهان خاص متن دست یافت. شکل و محتوای اثر درهم تنیده و یگانهاند، بهگونهای که جدایی آنها امکانپذیر نیست. پس برای دریافت «محتوا» باید به کلیت این پارامتر یعنی «دایره» توجه داشت. ابزار اصلی کشف ایده، جستجو در درون کنش همه کاراکترها و تلفیقی از کنش و کاراکترهاست.
از ساحتی دیگر عنوان اثر است. عنوان غالبا بازنمایی استعاری یا نمادین معنای درونی است. عنوان از پشتوانه تحلیل کنش برخوردار است. آنگاه استعاره راهنمایی در اختیار داریم که مارا به ایده نویسنده نزدیک میکند و بی تردید دستیابی به آن ساده نیست. مخاطب در خوانش اثر به «ایده» که نویسنده آن را بنیان نهاده، میرسد و آن را «کشف» میکند. اما هرگز نمیتواند آن را در یک جمله ساده بیان کند. و این به معنای آن نیست که ایده را درنیافته و یا در ادراک معنا خطا کرده است، بلکه به ذات ایده در این جهان خاص مرتبط است که بیان آن در یک جمله غیر ممکن است. اساسا این از خصیصههای کمیک است. کمیک مرز بین هنر و زندگی است و به دلیل خصلت عامی که دارد از سایر هنرها متمایز است.
هدف از خلق هر اثر هنری «علت غایی» است و آن تاثیر بر مخاطب است. دو نظریه برای تاثیر کمیک و فهم آن وجود دارد که هر دو نظر طبی است.
1- نظریه خود درمانی HOMEO PATHIC
2- نظریه دگر درمانی ALO PATHIC
نظریه خود درمانی اهمیت بیشتری از نظریه دگر درمانی دارد. نظریه خود درمانی معتقد است که میکروب بهوسیله خودش از بین میرود. مثل واکسیناسیون. «خنده» یکی از عواملی است که باعث میشود عقدههای درونی بیرون ریخته شود و دچار «تعادل» شویم. و چون تنها عاملی است که دیگران هم از آن خوششان میآید و جدی گرفته نمیشود، حتی در مورد مسائل جدی هم کسی اعتراضی نمیکند. نوعی بازگشت به دوران کودکی است.
پس از این منظر کمدی اثر، یک جهان کلی و یک جهان جزیی را مورد توجه قرار داده است. تاثیر آن بر مخاطب با جهان خاص اثر، علاوه بر کلیت، بر فردیت هم نظر دارد و چون با زبان طنز بیان شده است، ما را ناراحت نمیکند ولی رفتارهای خاص را هم مورد نقد قرار داده است.
مخاطب در خوانش اثر درگیر نکته مهمی میشود و آن این است که آیا خود ما نوعی پادشاه کوچک نیستیم که فرصت بروز پادشاهی قدرتمند را نداشتهایم؟ آیا ما برای حق انتخاب دیگران احترام قائلیم؟ یا نوعی دیکتاتوری را در شیوه زیست خود به عنوان دموکراسی رویه قرار ندادهایم؟
تاثیر اثر بر مخاطب در چند لایه است، از خصوصیترین روشها تا کلیت را مورد توجه دارد و مخاطب بسته به «دانش، نگرش و نمودش» خود به یکی از لایههای آن دست مییابد.
یکی از بزرگترین ریسکهایی که نویسنده در شکل و محتوی به آن دست زده است، همین ساختمان است. ما عمدتا در دنیای کمیک، با هجو و هزل و جوک روبرو بودهایم. کمی که بازتر نگاه کنیم به پارودی دست یافتهایم. از دیرباز تا کنون، از عبیدزاکانی و شیخبهایی گرفته تا ایرجمیرزا و میرزادهعشقی و متاخرینی مثل خرسند، به شکلهای مرسوم بسنده کردهاند.
البته منکر آن نیستم که ما در ادبیات خود طنز فاخر هم داشتهایم، مثل و مانند طنزهای بینظیر حضرت مولانا، اما ورود به این دایره کار سهل و آسانی نیست. حتی در دنیای ترجمه هم مانند «مرشد و مارگاریتا» منحصر به فرداند.
حال نویسنده به طرف شکل و محتوایی رفتهاست که «منتقدین خطرناک» به سادگی میتوانند با تکیه بر ساحت شناخته شده خود، اثر را مورد هجوم قرار دهند.
طنز نویسنده، گونهای طنز چخوفوار است. روزگاری دوست گرانقدرم ابوتراب خسروی در حافظیه شیراز مرا یادآور شد که در بعضی آثار این نویسنده خاص – سیدمهدی شجاعی- رگههای طنز چخوفی را میتوان مشاهده کرد. طنز چخوف طنزی سهلالوصول و آسان نیست. «ودویل» مرسوم روسی و حتی فرانسوی هم نیست، خاص است. به جهت منحصربهفرد بودن اینگونه آثار ، نیازمند منتقدینی هستیم که به عنوان پل ارتباط میان خالق و مخاطب، آیینهای تازه مستتر در اثر را کشف کنند، و گرنه با تکیه بر سیاستبازی و نقد اخلاقی، اثر را ویران میسازند.
نکته آخر اینکه، «دموکراسی یا دموقراضه» از ساحت کیفی، اثری «صاحب تز اجتماعی/ THESIS PLAY» است. اینگونه آثار مسائل اجتماعی را مطرح میکنند اما آموزه سیاسی ندارند. نویسنده پیشنهاد فکر میدهد، راه حل ارائه نمیکند، و آن را به ادراک مخاطب وا میگذارد. البته مقداری پیشنهاد و راه حل به عنوان بذر تفکر ارائه میشود ولی تفکر اساس اثر است، آموزش نمیدهد. زیر بنای آن، عقلانیت همنشین با احساس است و به مخاطب میآموزد که بیندیشد.
«دموکراسی یا دموقراضه» از ساحت کمیک ناظر به نقص و زشتی موجود و کاستیها و نارساییهای جهان است. بخشهایی از زندگی و جامعه جهانی را نشان میدهد که نقص و زشتی و عیب، مانع از اندیشیدن به مرتبهای بالاتر است.
از ساحتی دیگر، از زشتیها و بدیهایی نمیگوید که مربوط به یک نفر است، تا با رفع عیب از آن طرف شخص مشکل حل شود. از زشتیهایی سخن میگوید که در ارتباط با جمع است و از این رو مانع رشد و گذر از مرحله حال به مرتبهای برتر است و به همین جهت جامعه را در حالت رکود و انجماد نگه داشتهاست.
مهمترین نقصی را که نویسنده در اثر آن را برجسته میکند، ناهنجاری است. درک ناهنجاری بستگی شدیدی به شناخت ما از هنجار موجود دارد تا بتوانیم ضد آن را تشخیص بدهیم. وقتی در جامعهای هنجاری حاکم است و اخلاق و وجدان آن را پذیرفتهاست ولی سودجویی یا هر عامل دیگر باعث زیر پا گذاشتن آن میشود، ناهنجاری رخ میدهد. مثلا جامعهای که راستگویی از اصول انسانی و اعتقادی آن به حساب میآید ولی در این جامعه به هم دروغ میگویند درحالیکه این عمل را برای دیگری نهی میکنند، ناهنجاری ایجاد میشود و تداخل این برخوردها وضعیت کمیک ایجاد میکند.
در اثر، نویسنده با نگاهی پارودی به این نکته اشاره میکند؛
«دروغ گفتن به این دلیل هنر نیست که حقیقت، دیر یا زود آشکار میشود و آبروی انسان دروغگو بر باد میرود و اعتماد مردم به کلی سلب میگردد. .... همیشه حرفهای راست فراوانی وجود دارد که گفتن و شنیدنش هیچ ضرری ندارد و هیچ منفعتی را به مخاطره نمیاندازد....»
دموکراسی یا دموقراضه/ صفحه 181
البته تکرار مُد از ناهنجاری آن میکاهد ولی دیدن مُدهای دور از تصور برای اولین بار، آشنایی زدایی ایجاد میکند و هنجارشکنی است. ناهنجاری صورت دیگری هم دارد و آن جابهجایی ارزشهاست، مثلا تغییر عقیده به خاطر مصالح شخصی. ناهنجاری لایههای مختلفی دارد. هرچه اثر ژرفتر اندیشیده باشد ناهنجاری به کار رفته در آن شدیدتر است. مهمترین نکته مستتر در اثر بعد از ناهنجاری «حقیقتگویی» است. حیقیتگویی در همه شیوههای کمدی مشترک است اما همه شیوهها به یک میزان حقیقت را نمیگویند. کمدی با سلاح خنده، حقیقت را نشان میدهد. دشمنان حقیقت، در برخورد با این آشکارنمایی به خشم میشوند و کلیت اثر و صاحب اثر را نفی میکنند. اما حقیقت را نمیتوانند منکر شوند. «دموکراسی یا دموقراضه» اثری سهل و صعب است. دشوار است و با شعور مطلق مخاطب طرف است. اما در روساخت، با همه مخاطبان همراهی میکند و خوانشگر دچار خستگی یا رها کردن آن نمیگردد.
والسلام.
...........
1 – آربلاستر ، آنتونی / دموکراسی / ترجمه حسن مرتضوی – نشر آشیان – چاپ دوم / 1385
2 – اصلانی ، محمد رضا / فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز – انتشارات کارون / 1385
3 – برگسون ، هانری لویی / خنده / ترجمه عباس باقری / انتشارات شباویز – چاپ اول / 1379
4 – جوادی، حسن / تاریخ طنز در ادبیات فارسی / انتشارات کاروان /1384
5 – گیدنز ، آنتونی / جامعه شناسی / ترجمه منوچهر صبوری – چاپ سوم / نشر نی / 1376
6 – شجاعی