نام اصلی او ابراهیمِ محمد حسن بیگی است. وی تا سوم ابتدایی را در دبستان«میرجرجانی» زادگاه خود درس خواند و از چهارم تا دیپلم را در بندر ترکمن و گرگان به پایان رساند. بعد از گرفتن دیپلم در رشتهی ریاضی، از سال 1359 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و سالها در ترکم صحرا به معلمی پرداخت. در 1361 مدیر امور برنامههای رادیو گرگان شد و 3 سال بعد در بحبوحهی جنگ، برای فعالیتدر گروه فرهنگی جهاد سازندگی به کردستان عزیمت کرد و 4 سالی در آن جا ماند و مدیریّت مجتمع فرهنگی ـ هنری استان کردستان را به عهده گرفت و از تجربیّات این سفر، بعدها در آثارش بهرههای شایانی برد.
آشنایی با فرهنگ و زندگی ترکمنها، اقامت در سیستان و بلوچستان و سفرهای فراوان او به مناطق مختلف کشور و تأثیر پذیری وی ازبومْ زیستهای مختلف باعث شده تا داستانهایش فضای اقلیمی داشته باشد. وی در کوران جنگ از تحصیل غافل نماند و با گذراندن لیستانس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آزاد اسلامی، در 1367 به عنوان کارشناس، بخش داستان به دفتر انتشارات مدرسه منتقل شد و باحوزهیهنری نیز شروع به همکاری نمود.
او در سالهای جنگ مدتی به عنوان رایزن فرهنگی ایران در عشق آبادِ ترکمنستان به سر برد و در اوایل 1378 که «انجمن قلم ایران» اعلام موجودیّت کرد،وی یکی از اعضای هیأت مؤسّسِ آن بود.
از حسن بیگی تا کنون بیش از 50 جلد کتاب منتشر شده است. وی 7 رمان، 10 مجموعهی داستان، بیش از 15 کتاب برای کودکان ونوجوانان وچندین کتا ب با موضوع نقد و پژوهش را در کارنامهی خود دارد. نوشتههای وی بیش از 20 بار در جشنوارههای مختلف داخلی و خارجی رتبهها و جوایزی را برای او به ارمغان آوردند. او از نادر نویسندگانی است که در سال 1367 لوحِ زرّین ِ دست خط امام را دریافت کرد و در 137 به عنوان یکی از نویسندگان برتر 20 سال ادبیات انقلاب اسلامی شناخته شد. همچنین کتاب«غنچه بر قالی» وی در سال 2000 میلادی به عنوان یکی از 25 اثر برتر جهان از سوی کتابخانهی ملّی مونیخ آلمان معرّفی و به زبانهای انگلیسی وترکمنی ترجمه و چاپ گردید.
برخی از آثار حسن بیگی از این قرار است:
«صف»، داستان نوجوانان(نهضت زنان مسلمان با همکاری انجمن اسلامی ترکمن صحرا، بهمن 1359)، «عملیات الثّوره»:بر اساس عملیات چریکی فلسطین، کتاب نوجوانان(نهضت زنان مسلمان و امور تربیتی آموزش و پرورش بندر ترکمن، خرداد1360)، «کینه ازلی»: نقد 2 اثر(رازهای سرزمین من و در انقلاب ایران چه شده است؟)از رضا براهنی(برگ، 1367)، «تا به آفتاب»، کتاب کودکان (مدرسه، تابستان1370)، «سالهای سختی بود»، کتاب نوجوانان(حوزه ی هنری، 1372)،«مروارید ری»: زندگی حضرت عبدالعظیم حسنی، کتاب نوجوانان (مدرسه، پاییز 1372)،«عروسک شکسته»، مجموعهی داستان(حوزه هنری، 1372)، «نیکوتر از طلا»، مجموعهی داستان(مدرسه،1373)، شش تن ویک فریاد» کتاب نوجوانان(کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان، 1373)، «عموجان عبّاس»، کتاب کودکان(مدرسه، 1374)، «بوسه برخورشید»،کتاب کودکان(حوزهی هنری، 1375)، «پیش از نماز»،کتاب نوجوانان( حوزهی، 1376، چاپ پنجم)، «سالهای بنفش» رمان(اهل قلم، آبانماه 1376، چاپ دوم)، «تنها سه روز»، کتاب نوجوانان(هدی، 1377)، «ریشههای ماندگار»، کتاب نوجوانان(عروج، بهار1377)، «نه هرزیدی»، کتاب نوجوانان(درج، تابستان1377)،«لحظه های انقلاب»: سیزده آبان، کتاب کودک(هماهنگ، 1378)، «غنچهبرقالی»، کتاب کودکان(کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان، 1379)، «سارا» ، کتاب کودک(محراب قلم،بهار 1380)، «گردن بند»، مجموعهی داستان (محراب قلم، پاییز 1380)، «عصر آن روز»، کتاب کودک(محراب قلم، 1380)، «برگی از زندگی» (شاهد، 1384)، «رمانهای جنگ: معرفی، خلاصهو تحلیل کودتاه»،نقد ادبی(مهر تابان، 1384)، «نشانهها»: فت روایت داسنتان از زندگی امام رضا(علیه السلام)(مشهد، بِهْ نشر، 1385)، «محمّد رسول الله (صلی الله علیه و آله)»، رمان (مرسه، 1386) ـ این اثر که برای نوجوانان نوشته شده، به زبانهای عربی، ترکی، اردو، اُزبکی، آلمانی و فرانسه ترجمه گردیدهو در محافل ادبی و نشریات فراوانی مورد نقد و بررسی جدی قرار گرفت و از سوی وزارت ارشاد به عنوان«رمان برگزیدهی فصل بهار» در سال 1386 برگزیده شد. ـ کتابهای دیگری نیز همچون «از باران تا رویش»، «دو دست چون دو بال»، «به ما نگاه کن»، «ماهی طلایی یا ماهی نقرهای» و ...از این نویسنده برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. رمان «عالیجناب شهردار» او که د رسال 88 به پایان رسید، مجوّز انتشار نیافت. وی در حال نوشتن رمان«قدّیس« زندگی امام علی(علیه السلام)» است.
آثار داستانی نویسنده با موضوع دفاع مقدّس
الف: جشن گندم، مجموعهی داستان نوجوانان ([بیجا])، نهضت زنان مسلمان با همکاری انجمن اسلامی جوانان ترکمن صحرا، 1359، چاپ اول)
این کتاب ـ که درسال 1368 با تغییرات و اضافاتی به ویراستاری داوود غفّارزادگان از سوی انتشارات برگ به چاپ رسید ـ از 4 داستان به هم پیوسته تشکیل شده که ماجراهای آن در یکی از روستاهای آققلا، نزدیک ترکمن صحرا می گذرد. راوی داستان نوجوان دانشآموزی به نام قلیچ است. «آنه قلی» ، برادر بزرگ ترِ «قلیچ»، با وجود مخالفت شدید پدرش، داوطلبِ رفتن به جبهه میشود و قرار میگذارند که قلیچ به جای او سوار بر اسبِ سفید خالدار در مسابقه شرکت کند. پدر«عزار»، دوستِ قلیچ بیمار میشود و در نتیجه، قلیچ نمیتواند در جشن گندم شرکت کند و نزد عراز میماند و برای مسابقه آماده میشود. از سویی دیگر خبر میرسد که «امانگلدی»، پسرِ امین حاجی ـ که آخرین روزهای سربازیاش را میگذارنده و از دوستان بسیار نزدیک آنه قلی بوده ـ شهید شده و این امر سبب میشود که آنهقلی بلافاصله پس از تشییع باشکوه پیکر امان گلدی باشتاب بیشتری عازم میدانهای نبرد شود تا پاسدار آرمان دوست شهیدش باشد. به هنگام عزیمت وی، قلیچ و بچههای سپاه او را بدرقه میکنند. قلیچ در حالی که به برادرش مینگرد، خود را مجسّم میکند که سربندی با شعار الله اکبر بر پیشانی دارد و نوجوانی رزمنده است که سوار بر اسب سفید خالدارش در مسابقه شرکت کرده و به پیروزی رسیده است. این داستان بعدها در کتاب گزیدهی ادبیات معاصر، مجموعه داستان نوجوانان با نام «سوارکار» به چاپ رسیده است.
کتاب جشن گندم در سال 1369 برگزیدهی اولین جشنوار هی کتاب کانون پرورش فکری شناخته شد.
ب: بسیج: داستان کودکان([بیجا])، فیض، انجمن اسلامی ترکمن صحرا، 1359، چاپ اول)
مهدی در جهاد سازندگی کار میکند؛ روزی خبر میآورند که برادرش در جبهه به شهادت رسیده است. او پس از شنیدن خبر شهادت برادرش، عازم مناطق جنگی میشود تا جای خالی او را در صحنهی نبرد پر کند. خواهرش، زینت نیز در بسیج مدرسه اسم می نویسد تا مهارتهای نظامی لازم را برای مقابله با دشمن فرا گیرد.
ج: چتهها، مجموعهی داستان( تهران، برگ، 1368، چاپ دوم)
چته، به معنی دزد گردنه بگیر است که اصطلاحاً به گروهکهای ضدّ انقلاب گفته میشود.
حسن بیگی دربارهی آفرینش داستانهای این مجموعه و آنچه که مربوط به حال و هوایِ طبیعی، سیاسی و اجتماعیِ دیار بحران زدهی آن زمانِ مناطق کُرد نشین ایران است، چنین میگوید:
«خلق این گونه داستانها به سالهایی بر میگردد که در منطقهی غرب کشور در ارتباط به تبلیغات جنگ و مسائل فرهنگیِ انقلاب فعالیت می کردم. حوادثی که در کردستان به لحاظ سیاسی و نظامی اتّفاق می افتاد، بسیار در خور توجه بود وبعضی از این اتّفاقها اندیشهی مرا به خود مشغول میکرد. مجموعهی داستان چتهها برگرفته از احساسات گریز ناپذیر این دوره است».
از آنجایی که این مجموعهی اولین تجربهی حسنبیگی در پدید آوردن داستانهایی با رنگ و بوی اقلیمیِ کردستان و تشریح رویدادهای جنگ و حوادث نظامی و سیاسیِ آن دیار بوده، برخلاف داستانهای بعدی او مثل «کوه و گودال»، نشانی از زبان و خصصیّات فرهنگی و قومیِ فضا و محلِ وقوع ماجرا در آن دیده نمیشود؛ اگر چه د رآثار مشابهِ بعدی ِ نویسنده این کاستی، شناسایی و در جهت رفع آن تلاشهای لازم و نتیجهبخش صورت میگیرد.
کتابچته در بردارندهی 5 داستان می باشد که همهی آنها به نوعی در ارتباط با احزاب سیاسی و نظامی کومله و دمکرات در کردستان است:
چتهها، از رفتار وحشیانهی ضدّ انقلاب با نیروهای سپاهی و ارتشی سخن میگوید.
پایان راه، حکایت گر درگیری و نزاع بین گروهک کومله و دمکرات بر سر تصاحب قدرت و نفوذ بیشتر است.
شیرزاد، به جریان ایستادگی و مقاومت مردم در برابر حزب کومله میپردازد.
یادگار پسر، رفتار بسیار زشت و غیر انسانی نیروهای کومله را با پیرمردی ترکمن که پسرش برای مقابله با ضدّ اقلاب درکردستان حضور یافته است، به تصویر میکشد.
مرتع، داستان جنگ و کشمکش درونی مردی با خود است.
چتهها را در سال 1373 بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس به عنوان اثر برتر معرّفی نمود.
د: کوه و گودال، مجموعهی داستان(برگ، 1368، چاپ اول)
این اثر، 5 داستان رادرخود جای داده است:
شته ها و شکوفهها، ایران تاکسی، قندیلهای نورانی، پَه لَه، کوه و گودال.
3 داستان اخیر مربوط به جنگ باگروهکهای داخلی است.
قندیلهای نورانی، داستان جانبازی است که به خانهی خدا مشرّف شده، ولی با وجود همهی معنوّیتهای آن دیار نمیتواند از شور و حال وصف ناپذیر دوران جبهه غافل شود و دوری از آن روزهای آرمانی حسّی نوستالوژیک رادر دل او بیدار می کند.
پَهلَه (باران پاییزی)، ماجرای استقرار ضدّانقلاب در یکی از روستاهایِ کردستان، یعنی«بزلانه» است. آنها خانقاهِ محل را پایگاه خود کردهاند و در این مکان معنوی برخلاف اعتقادات اهالی شراب هم مینوشند ومردم یکی از علل نباریدن دوماههیِباران پاییزی یا «پَهلَه» را شکستن حرمت خانهی خدا می دانند.
مردم در روستا حبس شدهاند و علاوه بر تأمین آذوقهی افراد مسلّح، باید هزینهی تهیهی اسلحهی آنان را هم بپرازند. آنها مدرسهی روستا را نیز تعطیل کرده اند وهمهی این گرفتاریها، مردم را به ستوه آورده است. فائق، پیرصد سالهی آبادی که دورانی همپای «سنجرخان»، مسلمان مبارز کُرد علیه خوانین و حکومت رضاشاه جنگیدهبود، از حماسههای آن روزها و بی ریشگی این افراد مخالف انقلاب میگویدو همیشه آرزو میکند کاش سنجرخانی دیگر برخیزد ومردم را از ستم این نوخاستهها نجات دهد. مردم به رغم مخالفت شدید با این مهمانان ناخوانده، جرأت ندارند نارضایتی خود را ابراز کنند؛ گرچه در گفت و گوهای کوچه خیابانی وجود آنها را مایهی نکبت، بدبختی و عقب ماندگی روستای خود قلمداد میکنند.
دریکی از شبها نفر از اهالی قصد خروج از آبادی را دارند که ضدّ انقلاب یکی از آنها را که«هژار» نام دارد و آخوند روستا است، میکشد و یکی را اسیر میکندو 3 نفر دیگر از دست آنها میگریزند. ایّوب، معلم محل خبر کشتهشدن هژار، داماد فائق را برای او می آورد. خون جلوِ چشمان او را میگیرد؛ اما فعلا چاره ای جز سکوت ندارد. در کنار همهی مخالفتهای آنان برای تجمّع مردم، مراسم کفن و رفن به شکی شایسته برگزار میشود و تهدیدهای آنان برای جلوگیری از برقراری مجلس سوم هم با سماجت فائق وهمراهی مردم بیثمر می ماند؛ اگرچه پای آنان را به مسجد میکشاند و کشمکشی درمیگیرد که در نهایت به نفع مردم تمام میشود.
جنب و جوش تازهای در درون و بیرون روستا در حل شکل گیری است. ضدّ انقلا که از حمایت مردمی مأیوس شده، تمام نیروهای خود را برای سنگر بندی ومقاومت در برابر حملهی قریبالوقوع سپاه آماده می کند، فائق و به تَبَع او اهالی، حتی بیشتر از پَهلَه، در انتظار رهایی از این اوضاع نابسامان هستند. خلاصه زمانِ آرزوه شده از راه رسید و درگیری آغاز شد. ایّوب خود را به فائق رساند و از شروع حملهی سپاه خبر داد و در جواب شنید که: تمام می شود؛ همهی بدبختیها تمام میشود. ایّوب را به اتاقش کشاند و و تفنگِ «برنو»یِ پارچه پیچ شدهای را همراه یک جعبه فشنگ از ته صندوقش بیرون کشید و در برابر دیدگان بهتزدهی ایّوب به سوی صحنهی درگیری حرکت کرد. ممانعت ایّوب بیثمر ماند. حال، «ایّوب هم دیگر از چیزی نمیترسید . صدای گلوله آرامش را به او بازمگرداند. به آسمان نگاه کرد. ماه در پشت انبوه ابرهای سیاه راهی را برای نجات خود جستجو می کرد. "بزلانه" در زیر بارش "پَهلَه" تن د رشبیب کوه ساییده بود. وقتی که مردان سبز پوش جسد فائق را به درون مسجد آوردند، قطارت درشت باران در شیارهای صورتش چون مروارید می درخشیدند. ایّوب تفنگ او را در دست گرفته بود و به چهرهی خندانش مینگریست وچون «پَهلَه» می گریست».
کوه و گودال، که برگرفته از ضرب المثلِ«تا کوهی فرونریزد، گودالی پر نمی شود» میباشد، حکایتهای افشاگرانهای از ستم احزاب سیاسیِ کردستان بر مردم است؛ آنهایی که به بهانهی خود مختاری با سلاحهای به چنگ آمده از داخل و خارج، در کوهها و درّهها پناه گرفته بودند تا هم با حکومت بجنگند وهم بر مردم سلطه یابند. در این داستان، «بوچان» با عدّهای از افراد مسلّحِ ضدّ انقلاب به دهمی آید تا جوانانی را که به سنّ سربازی رسیدهاند به همراه خود ببرد تا علیه نظام بجنگند. فؤاد که پسرش نبی را چندبار از دسترس آنها دور داشته است، این بار مورد خشم وغضب بوچان و همدستانش قرار میگیرد، اما به دلیل شهامتی که از خویش نشان می دهد، مورد تحقیر و بیحرمتی شدید آنها قرار میگیرد. زنش، هیوا شیون کنان از راه میرسد و مخفیگاه پسرش، نبی را به گروهکها میگوید و با کمک گرفتن از وساطت مردم، به هر قیمتی که شده شوهرش را از مهلکه بیرون می آورد. ولی فؤاد که دیگر کاسهی صبرش لبریز شده، تفنگ «برنو» ی خود را که سالها پیش دفن کرده بود از چاله بیرون میکشد وعزم و ارادهاش را برای نبرد با عاملان آشفتگی و ناامنی منطقه استوار می گرداند. و ضرب المثل«تا کوهی فرونریزد، گودالی پر نمیشود» راعینیّتی عملی میبخشد.
باقر رجبعلی در کتاب«واقعیّت و حقیقت» ضمن بحث کلی دربارهی سبک داستاننگاریِ حسن بیگی، به صورت گذرا برخی از داستانهای این مجموعه، خصوصاً «ایران تاکسی» را مورد بررسی قرار داده است. وی در قسمتی از تحلیل خود می گوید:
ـ حسن بیگی نویسندهای باگرایشهای منطقهای است؛ منطقهای که مسقط الرّأس تفکّر وحسّ و حال اوست. تاوقتی از این محیطِ مألوف و مأنوس ومضامینی که گریبانگیر مردم آنجاست، می نویسد، در نوشتههایش روحِ زندگی ـ باهمهی فراز و فرودهایش ـ جاری است. شخصیت ها علیه بیدادگری و ستم می ستیزند و هنوز ارزشها، اصالتها و سنتهایشان را باور دارند».
درسال 1373 کتاب کوه وگودال رابنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس به عنوان اثر برگزیده معرّفی نمود.
هـ : آژیر قرمز، مجموعهی داستان کودکان ونوجوانان(تهران، پیام آزادیع 1368، چاپ اول)
کتاب حاوی 4 داستان به نامهای: استوار ایّوبی، روزه، یخ در بهشت و آژیر قرمز است که تنها، داستان پایانی آن در ارتباط با موضوع جنگ میباشد.
مجید، راوی داستان، دانش آموز سال سوم راهنمایی است که به هنگام کَندنِ پناهگاهِ خانگی از کمک کردن به پدرش تن میزند و بازی با بچهها را بر آن ترجیح میدهند تا این که در مدرسه متوجهی کارِ بولدزرها وکارگران برای کندنِ پناهگاه میشود. معاون مدرسه از دانش آموزان پایه ی سوم میخواهد که به جای رفتن به کلاس به کار ساخت پناهگاه کمک کنند. مجید حتی الامکان از زیر کار در میرود تا اینکه بعد ا زپایان ساخت پناهگاه، روزی به صورت ازمایش صدای آژیر قرمز از بلندگوی مدرسه برای آماده سازی بچهها پخش میشود . همه به سمت پناهگاه هجوم میبرند و مجید در مسیر رفتن زمین میخورد و زخمی میشود و در پناهگاه مورد طعنه و سرزنش دوستانش قرار میگیرد. اما بعد از اتمام ماجرا متوجه میشود که حملهای صورت نگرفته و آژیر فقط برای تمرین بوده است. او بعد از این واقعه و تعطیل شدنِ مدرسه به خانه می آید و مجدّانه برای تکمیل نمودن پناهگاه نیمه کارهی خانه اقدام می کند. در حین کارکردن، پدرش از راه میرسد و از همکاری فرزندش خوشحال میشود و به کمک او میشتابد.
داستان در فضای جغرافیای نامعلومی رخ می دهد. از نظر حادثهپردازی، نقطهی اوجی در آن دیده نمیشود و صورت نگرفتن حملهی هوایی تا پایان ماجرا باعث میشود که نوجوانِ مخاطبِ داستان، بعد از خواندن کتاب، بادستی خالی از هول وهیجان ـ که نیاز روحی این دوران است ـ آن را کنار بگذارد؛ این در حالی است که می دانیم عموماً، همهی داستانهای حسن بیگی بر دوش حادثه سوارند و او بر خلاف شخصیت آرامی که دارد، بیشترِ داستانهایش را با ماجراهای پرهیجان و حوادث پی درپی به پیش میبرد.
و: معمّای مسیح، مجموعهی داستان( تهران، مدرسه، 1371چاپ اول)
هر 5 داستانِ این مجموعه در ارتباط با موضوع جنگ است.
معمّای مسیح، به ماجرای شهید شدن اسیری ایرانی به نام«مسیح کارپیانس» در «رُمادیه» میپردازد. او که در بند 7 ارودگاهِ موصل دوران اسارت را طی میکرد به دلیل رشادتها و مقاومتهایش، حتی نزد فرماندهان ارشد بعث عراق هم به فردی شناخته شده بدل می شود. جُرم مسیح رونویسی از روی قرآن کوچک سیّد بود. هنگامی که نوشتن 14 جزء از آن به پایان رسید، لورفت؛ ولی هرگز در زیر سختترین شنجهها هم نگفت که اصلِ قرآن را از چه کسی گرفته و به رونویسی آن پرداخته است. گفته بود آن را از حفظ دارم و وقتی از اوخواستند که قرائت کند، چنین کرد واین امر بر عصبانیّت عراقی ةا افزود و او را به گناه عشقورزی به حقیقت به شهادت رساندند.
سال بعد که ایّوب پدر ومادر مسیح را ـ که برای آگاهی از وضعیّت فرزندنشان به ستاد آزادگان آمده بودند ـ میبیند. به یاد شهامت مثال زدنی مسیح در اردوگاه میافتد؛ آنهنگام که در پاسخ به توهین سخنران بعثی به امام خمینی، او قلوه سنگی را به طرفش پرتاب نمود و از قضا آن سنگ به صورت سرگُردی که کنار سخنران ایستاده بود، برخورد کرد و این واقعه و سایر پاییندیهای دیگر او در حفظ حرمت و عدم اهانت به وی با وجود تهدید و تطمیع بعثیها، برای کشتن اوکافی بود.
حسن بیگی میگوید:
ـ داستان معمّای مسیح را بعد از مطالعه ی گزارشی ازیک افسر عراقی نوشتم. طبق آن گزارش، افسر عراقی نوشته بود که هنگام بازحویی از یک سربازِ مسیحیِ ایرانی، سعی من برای توهین او به امام خمینی بیاثر ماند.
همنین او افزوده بود:
من تا آن لحظه نسبت به امام، احساس خاصّی نداشتم؛ اما بعد از آن که مقاومت مثال زدنی سربازِ مسیحیِ ایرانی راـ که آزادیاش تنها در گروِ توهین به رهبرش بود ـ دیدم از نام امام خمینی، هراس در دلم افتاد وهمان روز به «ماهر عبدالرّشید» ، فرماندهی سپاه هفتم عراق گفتم که: ما با چه کسانی می جنگیم؟
کاکتوس، داستان رزمندهای است که در عالم رؤیا همرزم خود، سیّد را درحالی که عبوس و تکیده است و زخم کبودی در زیر چشمها دارد، میبیند. او فقط میگوید: نااهلان. پس از تکرار خواب، سیّد در میدان انقلاب با دوست رزمندهاش قرار میگذارد. وقتی به آنجا میرسد، همهی دوستان شهیدش را آنجا می بیند. ناگهان میدان از کاکتوسهای سیاه و پُرخار انباشته می شود و از سیّد فقط می شنود نا اهلان! مرد ازخواب بیدار میشود در حالی که صدای بیدار گرِ اذان از گلدستههای مسجد در نسیم خوش سحرگاهی متصاعد شده و در اتاق بوی سیّد پیچیده است.
نینا، خانوادهی نینا به خانهی جدید کوچ کرده اند. آن شب شهر بمباران میشود و پدر در حالی که درکنار دخترش، نینا خوابیده، در زیر آوار می ماند. همسر و 3 فرزند دیگرش که در زیر آوار مانده بودند، جان می بازند و در آخرین لحظات کم کم نفسهای نینا بُریده می شود و پدر تنها می ماند.
چهار نفر بودیم، حکایت 4 دوست رزمنده ـ 2 نفر اصفهانی و 2 نفر کُرد ـ به نامهای : حسین، صالح، یوسف(راوی) و کسی که راوی با اوحرف می زند، میباشد. آنها از نیروهای اطّلاعاتی در کردستان هستند و صمیمیّت ویژهای بین آنان برقرار است، در مسیر مأموریّت، ابتدا صالح شهید میشود. 3 نفر دیگر جسد او را بر می دارند و به راه خود ادامه میدهند. حسین نیز تیر می خورد و به همراه 2 رزمندهی کُرد به طرف پایگاه به راه می افتند؛ اما در مسیر به کمین عراقیها برخوردمیکنندو با آنها درگیر میشوند. حسین که زخمی بوده، با لگد عراقی نقش زمین میشود. نفر چهارم به سمت عراقی ها شلیک میکند، یکی را میکشد و بقیّه او را به رگبار گلوله میبندند ودر نهایت حسین و یوسف اسیرمیشوند.
کلک نگاه، عدّه ای از اسیران با نگاههای خود به زیارت حرم امام حسین(علیه السلام) می رفتند. در اوایل ماه محرم، عراقیها به قصد جلوگیری از عزاداریِ سیّدالشّهدا(علیه السلام) ، دارویی به آنها تزریق میکنند که باعث بیماری و بی حالی مفرط آنها در چندیم روز میشود و ناخواسته مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورای آن سال در اردوگاه برگزار نمیشود.
مجموعهی داستان معمّای مسیح در سال 1371 به دلیل پرداختن به مفهوم شهادت از سوی بنیاد شهید و در 1379از سوی مؤسّسه ی نشر آثار امام (رحمة الله) به عنوان اثر برگزیده شناخته شد.
ز: ریشه در اعماق، رمان( تهران، برگ، 1373، چاپ اول)
«شفی محمّد» یا «شاپوک» یا «یاسر»، جوان بلوچِ حدوداً 23 ـ 24 سالهای که تقریباً 5 سالی را در لباس بسیجی و سپاهی به سربرده و مجرّد است، پیشنهاد عمویش، «خان محمّد» را که نرفتن به جنگ و ازدواج کردن با دخترش می باشد، نمیپذیرد. او با عزمی استوار به جبهه میرود و به توصیهی فرماندهی خود اقدام به ازدواج با یک دختر ایرانشهری می نماید. بعد از به دنیا آمدنِ پسرش، «خیروک»، همسرش، «بماه» بر اثر ابتلابه سرطان جان می بازد و او فرزندش را به عموی همسرش که در مشهد زندگی می کند، میسپارد و خود به سمت صحنههای نبرد با دشمن عزیمت میکند. در جبهه براثر اصابت چندین ترکش خمپاره،دستها و بخشیاز بینایی خود را از دست می دهد و دچار موج گرفتگی نیز میشود. حانمحمّد، عموی قاچاقچیِ شفی حوادثِ پیش آمده را دستاویز قرار میدهد و دایما به او زخمِزبان می زند. شفی که بهبودِ نسبی یافته وبه دیار خود بازگشته، با کم اعتبار شدن ارزشهای والای دفاع مقدس در نزد مردم روبهرو میشود واین امر، به شدّت او را آزرده خاطر میسازد، دردِ شفی تا اعماق وجود او ریشه می دواند؛ زیرا او علاوه بر این که سلامت جسمانی خود را در راه آرمانهایش هدیه کرد، همسرش هدیه کرده، همسرش را از دست داده، از تنها فرزندش جدا مانده، در کنار فقر طاقتفرسای خانواده، خواهرش، «عایشه» نیز فلج شده ، طایفهاش، «ملاّزهی ها» هم او را طرد کرده و پد و مادرش نیز به سبب آن که او برای رفتن به جنگ تحصیلش را ناتما رها و خودش را علیل کرده است، از او دلگیرند.
فروریخته شدن آواری از رنج و اِدبار بر سرشفی، به تدریج او ار از دورن فرو میریزد؛ ولی ایمان عمیق وی به درستیِ راهی که در پیش گرفته، او را از این بن بست نجات میبخشد. او سرانجام تصمیم میگیرد که به مشهد نزد پسرش، خیروک برود و داستان رشادت رزمندگان اسلام را ـکه خود نیز یکی از آنها بوده است ـ برای او بازگو کند.
جغرافیای بومی و اقلیمی یکی از شاخصههای آثار حسن بیگی است. ریشه در اعماق، در فضای اقلیمی بلوچستان میگذرد.
وی در این خصوص میگوید:
ـ من نقط گوناگون ایران را دیدهام و بامردم، خوب از نزدیک حشر ونشر داشتهام و امروز مجموعهی این تجربهها مرا در کار نوشتن یاری میدهند.
سخن نویسنده در خصوص علّت نوشته شدن این رمان شنیدنی است:
ـ دریکی ازسفرهایم به منطقهی بلوچستان، با سرگذشت شهیدی آشنا شدم که مرا به شدّت تحت تأثیرِ خود قرار داده ومن تا مدتها د رخلوتِ خودم با یاد و خاطرهی آن شهید زندگی کردم. او را در خیال خود تصوّرمیکردم د رحالی که در زیرِ سقفِ کپرِ فقیرانهی پدرش زندگی می کرد. حرفهایی میشنید که بوی آشتی با انقلاب نداشت، اما روحِ پاک شده، دورن او را آرام آرام، پراز صداهای تازهای میکرد که کیلومترها آن طرف ترپشت خاکریزهای جنگ شنیده می شد. من در آن لحظه، می دانستم که این «شفی محمّدِ شهید» پابرهنهی فقیر، اما برومندِ روستای «بمپور» بلوچستان را نمیتوانم فراموش کنم. داستان او با ید نوشته میشد، زیرا دغدغههای روزها و شبهای من شده بود. این بود که «شفی محمد بلوچ» ، قلعهی «دوست محمّد خان» و دنیای خاصِّ کَپَر نشینانِ بلوچ، موضوع رمان ریشه در اعماق قرار گرفت.
ریشه در اعماق به نسبت سایر آثار حسن بیگی، در محافل ادبی و نشریات مختلف مانند ادبیات داستانی، کیهان فرهنگی، کیهان، همشهری، بنیاد و ... از استقبال چشمگیری برخوردار گردید و نقدها و تحلیلهای فراوانی بر آن نگاشته شد که به تعدادی از آنها اشاره میشود.
رضا رهگذر در ماهنامه ادبیات داستانی، نیّرهی محمدی در همین نشریه و عبدالعلی دستغیب در کیهان فرهنگی به نقد و بررسی این رمان از زوایای مختلف پرداختهاند. رضا رهگذر در کتاب «منظری از ادبیات داستانی پس از انقلاب»، ذیل عنوان «ریشههای ماندگار» این کتاب را با نگاهی موشکافانه مورد تحلیل انتقادی قرار داده است. بلقیس سلیمانی نیز در کتاب «تفنگ و ترازو» با عنوان «ریشه در اعماق، زیستِ بومی،جنگ ملّی» به بحث و گفت وگوی مبسوط دربارهی این اثر پرداخته است.
ریشه در اعماق در سال 1375 از سوی بنیاد حفظ آثار و همچنین بنیاد شهید تقدیر شد. در سال 1377 برندهی دیپلم افتخارِ «جایزهی 20 سال ادبیات داستانی انقلاب اسلامی» ویکی از کتابهای برتر ادبیات دفاع مقدس» در نخستین «جشنوارهی ادبی پایداری» گردید و در سال 1381 مقام دوم «کتاب سال معلم» را از آنِ خود کرد.
ح: نشانههای صبح، رمان(تهران، حوزهی هنری، 1376، چاپ اول)
پاوه دوباره سقوط میکند. فرمان تاریخی امام(رحمة الله علیه) برای آزاد سازی این شهرِ خون و حماسه دکتر چمران و تیمسار فلاّحی را به منطقه می کشاند. دشمن، شهر را در محاصره ی خود دارد و به نظر میرسد که در بخش پشتیبانی و ارسال تجهیزات بیمهریهایی وجود دارد. «محمد عزیز» از نیروهای خودی و عاشق امام نسبت به عملکرد دولتِ موقّت به جهت کوتاهی نمودن در فرستادن نیرو ومهمّاتِ کافی به محلّ درگیری، شدیداً معترض است و عقیده دارد که ضدّ انقلاب در ارتش و استانداری نفوذ کرده است. بعد از مدتها انتظار، هلی کوپتری برای کمک از راه میرسد؛ اما قبل از هر اقدامی با آتش دشمن سقوط میکند. از 3 خبرنگاری که برای تهیه گزارش عازم محل شده بودند، 2 نفر قبل از رسیدن به پاوه با رگبار نیروهای حزب دمکرات به شهادت میرسند و تنها سعید اسیر میشود که بعد از مُسَجّل شدن خبرنگار بودنش، او را آزاد میکنند. او که به شدّت ترسیده، میخواهد به تهران برگردد، اما دمکراتها در حملهای بیمارستان را تصرّف میکنند وهمهی مجروحان را سر میبُرند. فرماندهی نیروهای مهاجم از سعید می خواهد که خبر پیروزی دمکراتها ـ حتی سر بُریدن پاسداران ـ را تهیه کند و برای تضعیف روحیّهی پاسداران ببرد. او فیلم میگیرد و قصد فرار دارد که با دکتر چمران و تیسمار فلاّحی برخورد می کند. پاوه از چنگ دمکراتها آزد می شود. سعید اگر چه مجروح میشود و دوربین او در زیر آوار میماند، اما از این که از امتحانی بزرگ سربلند بیرون آمده است، احساس خوشایندی دارد.
حسین بیگی میگوید:
ـ رمانِ نشانههای صبح تحت تأثیر فرمان تاریخی امام(رحمة الله علیه) برای رهایی پاوه و عزیمت دکتر چمران به آن جا خلق شد. یک واقعیّت تاریخ یدر یک برههی حسّاس زمانی این رمان را رقم زد. هرچند اهمیت این واقعه و دغدغهی حاصله از آن، اسباب نگارش آن گردید، اما نباید فراموش کرد که جایگاه انسان دریک موقعیت سرنوشتساز و بازتاب تغییرات و تحوّلات، انگیزهی اصلی من از نوشتن این رمان بود.
ط: میرزا، زندگی نامهی داستانی برای نوجوانان (کنگرهبزرگداشت سرداران و 36 هزار شهید استان تهران، 1372، چاپ اول)
حسن بیگی می گوید:
ـمن داستان میرزا را بر اساس شخصیت شهید بروجردی نوشتم اما بروجردیِ این داستان نفاوتهای زیادی با بروجردیِ واقعی دارد.
کتاب در 11 قسمت تنظیم شده و به صورت داستانی است که یک جانبازِ دوستِ دوران ِ کودکی و هم رزمِ شهید از زندگی خود ومیرزا برای فرزندِنوجوانش نقل میکند تا نوجوان با روحیّات و شخصیت او آشنا شود. 9 قسمت داستان مربوط به دوران نوجوانی و جوانی شهید بروجردی است که قل از انقلاب میگذرد و قسمتهای دهم و یازدهم به فعالیتهای بعد از انقلاب وی می پردازد و مبارزات او علیه گروهکهای ضدّ انقلاب در غایلهی کردستان، نقش تعیین کنندهی او در پاکسازی مهاباد و چگونگی شهادت وی را ترسیم میکند.
ی: گزیدهی ادبیات معاصر، مجموعهی داستان(تهران، نیستان، 1378، چاپ اول)
این کتاب دربردارندهی 3 داستان به نامهای :پَله، معمای مسیح وکوه وگودال، میباشد که قبل از این به همهی آنها پرداخته شده است.
ک: قمقمهی آب، داستان کودکان(تهران، محراب قلم، 1378، چاپ اول)
پدر فاطمه در جبهه به سر میبرد. او دختر کوچکی است که با ورود به دنیای نقّاشی هایش می تواند زمانهای متفاوت را در نَوَردَد وبدون هیچ گونه حرکتی درمکانهای مختلف جابهجا شود و حوادث نادیدهی فراوانی را ببیند. وی روز عکس پدرش رانقّاشی می کند و در گوشهای از عکس او قمقمهی آبی را میبیند که هر لحظه، بزرگ و بزرگتر میشود. فاطمه آن را بر میدارد و سنگر به سنگر به دنبال صاحبش میگردد. سرهنگی عراقی به زور قمقمه را از وی میگیرد و میخواهد که او را با تیز بزند، اما جوانی بسیجی وی را از پای در می آورد. جوان به فاطمه میگوید که قمقمهی آب را سرِ جایش بگذار تا صاحبش آن را بردارد و خود به خانه برگرد. چهرهی بسیجی به نظر آشنا میرسد.
و مثل چهرهی پدر فاطمه است.
ل: شهید بروجردی؛ زندگی نامهی داستانی (مدرسه، 1379، چاپ اول)
این کتاب که از مجموعهی کتابهای «چلچراغ» می باشد، زندگی نامهی داستانی یکی از شهیدان وفرماندهای دفاع مقدس، یعنی شهید بروجردی را برای دانشآموزان دورهی راهنمایی و دبیرستان به رشتهی تحریر درآورده است.
م: گزیدهی ادبیات معاصر(تهران، نیستان، 1381، چاپ اول)
کتاب حاوی 6 داستان به نامهای، اسب سفید خالدار، استوار ایّوبی، سوارکار، آژیر قرمز، پیش از نماز و قلاّب گیر است که 2 داستان ِ سوارکار و آژیر قرمز مضمونی مرتبط با جنگ دارند به داستانِ سوارکار در مجموعهی داستان جشن گندم و به آژیر قرمز هم در صفحات قبلی پرداختهایم.
ن: اشکانه، رمان(تهران، قدیانی، 1383، چاپ اول)
آخرین رمان چاپ شدهی این نویسنده با موضوع دفاع مقدس، برخلاف سایر داستانهای او از لطافتی عاطفی و مایههایی عاشقانه بهرهور است.
باید یادآور شویم که آخرین رمانی که حسن بیگی با مضمون جنگ نوشته، ولی تاکنون به چاپ نرسیده، «خورشید پنهان» نام دارد.
خلاصهی رمان اشکانه:
3 رزمنده با زمینهی دوستی قبلی به جبهه میروند. سیّد حسین، جانباز 70 درصد میشود. دیگری به اسارت عراقیها در می آید و سومی سالم برمیگردد و کارمند شهرداری میشود. سیّد حسین با دختری که قبلاً دوستش میداشت، ازدواج می کند، عمدهی ماجرا هم مربوط به همسر همین جانباز است که اشکانه نام دارد. اودر زندگی با سیّد حسین نایت از خودگذشتگی و ایثار از خود به نمایش می گذارد، اما سیّد حسین ساعاتی از زندگی و اوقات روزانهاش را صرف نوشتن رمانی درخصوص مشکلات و گرفتاریهای عدیدهی فردی و اجتماعی جانبازان می کند واین موضوع را هرگز با خانمش در میان نمی گذارد و با قرار دادن رمز بر روی رایانه خود آن را از دید دیگران هم پنهان نگه می دارد تا اینکه براثر شدّت گرفتن آسیبها و جراحتها به شهادت میرسد.
چند روزی از نهایت حزن و اندوه سپری میشود. همسرش رمز رایانه را مییابد و وقتی داستان را می خواند، در می یابد که سیّد حسین، نامِ او، یعنی«اشکانه» را بر رمان نهاده است. او بامشاهدهی چنین صحنهای متوجه می شود که همسرش خواسته بدون آنکه او از قضیّه بو ببرد، داستان فداکاریاش را درقالی هنری به رشتهی تحریر درآورد.
از دید حسن بیگی رمان اشکانه، گزارشگر حال و وضع نسلی است که پاکبازانه در راه آرمانی مقدس تلاش کرد و همهی آسیبها را به جان خرید وهنوز با ناملایمات زندگی ـ بدون کمترین چشمداشت ازسازمانهای عریض و طویلی که به بهانهی خدمت رسانی به این عزیزان تشکیل شدهاند ـ دست و پنجه نرم می کنند.
آقای عبدالعلی دستغیب در کتاب«از دریچهی نقد» این رمان را مورد ارزیابی و نقد و تحلیل قرار داده است.
اشکانه، پنجمین رمان حسن بیگی از سوی هیأت انتخاب نهمین دوره ی کتاب سال دفاع مقدس که درسال 1384 توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس برگزار شد، به عنوان اثر برگزیده معرّفی گردید ومورد تقدیر قرار گرفت.