چخوف در ۲۹ ژانویه۱۸۶۰ در شهر تاگانروک، در جنوب روسیه و در شمال قفقاز، در ساحل دریای آزوف به دنیا آمد. پدربزرگ پدریش در مِلک کُنت چرتکف، مالک استان وارنشسکایا، سرف بود. او توانست آزادی خود و خانواده خود را بخرد. پدرش مغازه خواربار فروشی داشت. او مرد مذهبی خشنی بود و فرزندانش را تنبیه بدنی میکرد. او ۵ پسر داشت که آنتوان دومین آنها بود. روزهای يكشنبه پسرانش را مجبور میکرد به کلیسا بروند و در گروه همسرایانی که خودش تشکیل داده بود، آواز بخوانند. اگر اندکی ابراز نارضایتی میکردند آنها را با چوب تنبه میکرد. همچنین آنها را در ساعاتی طولانی، حتي در زمستانهای سرد، در مغازهاش به کار میگرفت.
آنتوان در ۱۸۶۷ در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهٔ دینی یونانی آغاز کرد اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسه عادی به تحصیل خود ادامه داد. پدر چخوف شیفته موسیقی بود و همین شیفتگی او را از داد و ستد بازداشت و به ورشکستگی کشاند. او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلبکارانش به همراه خانواده به مسکو رفت و آنتوان تنها در تاگانروک باقی ماند تا تحصیلات دبیرستانیاش را به پایان ببرد. او در سالهای پایانی تحصیلات متوسطهاش در تاگانروک به تآتر میرفت و نخستین نمایشنامه خود را به نام "بیپدری"و بعد کمدی "آواز مرغ بیدلیل نبود" را نوشت. او در همین سالها مجله غیررسمی و دستنویس الکن را منتشر میکرد که توسط برادرانش به مسکو هم برده میشد. برادر بزرگش، آلکساندر پاولویچ چخوف در ۱۸۷۶ به دانشگاه مسکو رفته بود و در رشته علوم طبیعی دانشکدهٔ ریاضی- فیزیک مشغول تحصیل بود و در روزنامههای فکاهی مسکو و پتربورگ داستان مینوشت. آنتوان نیز در ۱۸۷۹ تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد.
چخوف در ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد برای همین این سال را مبدا تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمیشمارند. چخوف در نامهای به فیودور باتیوشکوف مینویسد: "نخستین تکه ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریه دارگون فلای در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشته ناچیز را آغازی به حساب بیاورد، بنابر این سالگرد (بیست و پنجسال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید." آنچه چخوف به آن اشاره میکند در واقع داستان کوتاهی است به نام "نامهٔ ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایه دانشمندش، دکتر فریدریخ" که در مجلهٔ سنجاقک شمارهٔ ۱۰ منتشر شد.
چخوف در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه بر آموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نامهای مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبد گندیده، برادر برادرم، روور، اولیس... به نوشتن بیوقفه داستان و طنز در مجلههای فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادرانش را تامین میکرد. او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشک فارغالتحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستانش با نام "قصههای ملپامن" در همین سال منتشر شد و اولین نقدها دربارهٔ او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف ۲۴ ساله بود اولین خلطهای خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت، در او مشاهده شد.
چخوف بعد از پایان تحصیلاتاش در رشته پزشکی به طور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد. در ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامه پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایشنامه او به نام "در جاده بزرگ" به روی صحنه برود که کمیته سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. مجموعه داستانهای "گلباقالی" او در ژانویه سال بعد منتشر شد. در فوریه ۱۸۸۶ با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستانهای، "مراسم تدفین" و "دشمن" را در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر نمود. بیماری سلاش شدت گرفت و در آوریل ۱۸۸۷ به تاگانروک و کوههای مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید در اوت همین سال مجموعه "در گرگومیش" منتشر شد و در اکتبر نمایشنامه بلندش با نام "ایوانف" در تآتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد. در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴به همراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحتگاه بادن ویلر رفت. در این استراحت گاه حال او روز به روز وخیمتر میشود و در نهايت در ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴ درگذشت.
قبر چخوف در گورستان صومعه نووو- دویچی مسکو است. تشییع جنازه چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابانهای مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند، حضور مردم عادی نیز چشمگیر بود.
نویسندگی چخوف تحت تأثیر نویسندگانی چون تولستوی، تورگه نف، فلوبر و موپاسان آغاز شد. در اوایل برای بدست آوردن پول داستانهای کوتاه فکاهی و هجوآمیز نوشت که بعدها حتی از تجدید چاپ آنها امتناع کرد. حرفه طبابت بر داستان های چخوف بی تأثیر نبود چنانکه خودش وجه تمیز خود را در نوشتن داستان در فهم اطلاعات طبی دانسته و می گفت: "اطلاعات طبی، نیروی مشاهده مرا تقویت کرده و وسعت داده و دانش مرا نسبت به جهان و مردم غنی و سرشار کرده است." آثار مهم چخوف عبارتند از: "استپ"، "شیطان جنگل"، "هنگام سحر"، "جشن سالانه"، "زنگ ها"، "خرس"، "خواستگاری"، "فراریان ساخالین"، "دوئل"، "زنان"، "دکتر بی مریض"، "اطاق شماره "6، "خاطرات یک استاد"، "تیفوس"، "جنایتکار" و "درمیان گودال".
انتشار مجموعه داستان "هنگام شام" جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا میکرد، برایش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشته است. در داستانهای او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی معمول بیگانه است، تعریف میشود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستاننویسی تغییر داد. او در داستانهایاش به جای ارائه تغییر سعی میکند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستانهای موفق او رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانه آدمهای داستان او را تشکیل میدهند. تسلط چخوف به نمایشنامه باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگ های زیبا و جذاب شده بود. او را مهمترین داستان کوتاهنویس همه اعصار نامیدهاند. برخي از داستان های کوتاه چخوف عبارتند از: از دفترچه خاطرات یک دوشیزه(۱۸۸۳)، بوقلمون صفت (۱۸۸۴)، "بانو با سگ ملوس" (۱۸۸۹) و "نشان شیروخورشید".
منابع براي مطالعه بيشتر:
آنتون چخوف، نامه به همسايه دانشمند، ترجمه حميدرضا آتش برآب، ديباچه (5مهر 85).
چخوف جوان، ترجمه خجسته كیهان، نشر كتاب پنجره، 1382.
آنتوان پاولويچ چخوف، مجموعه آثار چخوف،مترجم سروژ استپانيان، نشرتوس، 81.
ایرج علیآبادی، سه خواهر، كتاب نيوز (12 فروردين 1385).
آنتون چخوف، یک دست و دو هندوانه، ترجمه سروژ استپانیان، ديباچه(25 اسفند 87).
آنتون چخوف، نامه به همساية دانشمند، ترجمه حميد رضا آتشبرآب، ديباچه (5 مهر 85)