*«با کاروان نیزه» عنوان اثری است از «علیرضا قزوه» شاعر پرآوازه معاصرمان که آثارش هر کدام بارها تجدید چاپ شدهاند. با کاروان نیزه فقط یک ترکیببند معمولی نیست، روضهای است پر سوز و گداز؛ سفری است با کاروان اشک و آه که از چهارده زاویه -چهارده بند- صورت میگیرد. و البته این شعر با نظر و تاثیری از ترکیببند مشهور محتشم کاشانی و عمان سامانی و حتی با نگاهی انتقادی که شاید بیتاثیر از شریعتی نباشد، همراه است.
کار او هم تصویری است و هم تاریخی. و نکته قابل توجه اینجاست که گویا در ذهن قزوه، برخی از صحنههای کربلا تاثیر ویژهای داشته که با زبانهای مختلف و از زاویههای جدید تکرار میشود اما این نه تنها مایه ملال دلزدگی نگشته است، بلکه باعث توجه و تاثیر بیشتر مخاطب میشود. او گریزها و تلمیحات زیبایی به وقایع عاشورا و آثار دیگر شاعران نیز دارد. استاد علی معلم دامغانی مقدمهای فاخر و زیبا بر کتاب دارد که بسیار خواندنی است و همچنین معرفی و موخرهای که عبدالجبار کاکایی دیگر شاعر معاصرمان نوشته است. بهتر است به جای پُرگویی و پُرنویسی، دوازدهمین بند از این کتاب را با هم بخوانیم:
*گودالِ قتلگاه، پُر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پیِ هم، مثل سیبِ سُرخ
اول سری که رفت به کوفه، «حبیب» بود
مولا نوشته بود، بیا ای حبیبِ ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود: بیا دیر میشود
آخر حبیب را، زِ شهادت نصیب بود
مکتوب میرسید فراوان، ولی دریغ
خطّش تمام کوفی و مُهرش فریب بود
اما حبیب رنگ خدا داشت نامهاش
اما حبیب جوهرش «اَمّن یُجیب» بود
یک دشت سیب سرخ به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش به «رسیدن» رسیده بود
یادداشت از زهیر قدسی