این که دست تقدیر، دست تو را برای نخستینبار به سوی کدام کتاب نویسنده دراز کند بسیار سرنوشت ساز است! اگر چه دست تقدیر دست مرا به سوی «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» دراز کرد اما تقدیرِ مرا با «غزل داستانهای سالهای بد» پیوند زده بودند. کتابی که مرا به دنیای نادر پرتاب کرد و چون رشتهای به دیگر آثارش پیوند زد. برای خواندن کتابهای نادر باید آنقدر از آثارش مزمزه کنید تا یکی زان میان پیدا شود و نمکگیرتان کند و با سبک و نثر نادر دوستیتان دهد تا الباقی را بی آنکه بدانید پیگیرید و از یکی به دیگری لقمه بزنید. برای من غزل داستانهای سالهای بد نقطه عطف نادر خوانی بود نه نقطه شروع. مجموعهای از داستانهای کوتاه او از سالهای ۴۴ تا ۵۷. در حال و هوای ایمان و مبارزه در سالهای بد و شکنجه و تبعید. داستانها تقریبا حال و هوایی یکرنگ دارند نثر نادر در غزل داستانها، مخصوصا داستانهای نهایی چیزی است میان نثر و شعر. غزل داستانها اگرچه تلخفامند لیکن رنگ امید و مبارزه دارند و قصه آدمهایی است که که برای هدفی مشترک زندگیمیکنند و آن نابودی ظلم و بیداد است. غزل داستانها هم چون بیشتر آثار ابراهیمی پر است از نشانهها و سمبلها و نمادها که باید یافتشان و از یافتنشان لذت برد. این کتاب در سال ۱۳۵۷ برای نخستین بار منتشر شده است.
«در نهایت، یک روز همه خودکشی خواهند کرد، همه-بدون استثنا: دزدزدهها و دزدها، دزدزدهها به دلیل آنکه دزدها همه چیز آنها را زدهاند و بردهاند؛ و دزدها به دلیل آنکه دیگر هیچکس باقی نمانده که در موضع دزدزدهها قرار بگیرد. بدیهی است که گروه اول، اگر با تریاک خودکشی کنند، گروه دوم، آنقدر تریاک میکشند تا خود کشته شود.»
یادداشت از زهیر قدسی