شعر طاهره صفارزاده به طور کلی شعری متعهد است که در پی اعتقاد به رسالت اجتماعی، سعی میکند جامعه را به خودآگاهی و بیداری و در نتیجه مقاومت سوق دهد. این بینش را هم از مفاهیم دینی حاصل کرده است؛ بنابراین، واقعهی عاشورا یکی از درونمایههای اصلی شعر اوست. و این است که تفکر اعتقادی و مذهبی صفارزاده به تفکر انقلابی او میانجامد. بنابراین، علاوه بر اشعار عاشورایی او، رد عاشورا و مفاهیم عاشورایی را در شعر مقاومت او نیز میتوان دید، به گونهای که جزء اولین شاعرانی بهشمار آید که مفاهیم اعتقادی را وارد شعر اجتماعی میکنند. از قضا، این اشعار در شاعرانههای او وجه غالب را نیز دارد و بیشتر شعرهایی که از او بهیاد میآوریم به این دورهی شاعری ایشان مربوط است. اما در دورهی دیگری نیز شاهد حضور این مفاهیم به طور مستقل هستیم که با صراحت بیشتر و شاید شاعرانگی کمتر، به خود مفهوم عاشورا پرداخته شده است، اگرچه به طور کلی فاصلهای میان این دو در اشعار صفارزاده نمیبینیم و مفهوم عاشورایی و انقلابی در شعر او در هم تنیدهاند. این نوشتار به همهی اشعار ایشان نظر دارد، اما مفاهیم مستقل عاشورایی در آن پررنگتر است و وجه غالب آن نیز ظلمستیزی قیام عاشوراست.
صفارزاده شاعر زمانهاش است که روح انقلابی تشیع بر جانش نشسته است و به تعبیر خود، «اهل مذهب بیداران»؛ بنابراین، عاشورا برای او در سال ۶۱ تمام نشده است و تا ظلم در جهان باقی است و هنوز ایام ستمکاری ناحق است، عاشورا جریان دارد و تکرار میشود:
تاریخ حکم ازل/ محدودهی حیات تو را رسم کرده است.
و البته، همانقدر جانگداز که «مخزن درد زمانهها»ست:
روز عاشوراست/ جگرم میسوزد… جگرم میسوزد/ روح من/ جگری دارد دلدادهی حق/ که در ایام ستمکاری ناحق/ بیامان میسوزد…
و حسین (ع) به سرکوب سلطه و ستمکاری ناحق بهپا خاسته است. البته، همانگونه که صفارزاده امروز را در آینهی گذشته میبیند و ترسیم میکند، آن را به آینده میکشاند که سرانجام این خونها به نابودی ناحق خواهد انجامید، که حسین آینهی حق است که در پیروانش تجلی میکند، وقتی شکسته شود و پیروان خاص امام انواع پارههای آینهاند:
حسین…
در شعر دیگری نیز همین معنا را در مورد اینکه «حق آینه است» میبینیم که هر تکهاش بطالت باطل را افشا میکند و تکرار این معنا دربارهی ارتباط این پارههای آینه با اصل و حقنمایی آنها ما را به این منظر میرساند که صفارزاده در این اشعار و در این دوره، بهعمد، به تفکری منظم در شعر پرداخته است. یکی از نمونهها را بار دیگر اینجا ذکر میکنیم:
در بطن قرنها/ آن بیغبار آینههایی که آمدند/ وابستگان آینهی اصلی بودند…
و اینگونه است که پیام عاشورایی «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» را با زبان خود تکرار میکند تا نشان دهد تنها در گذشته نمانده است و از ظلم زمانه و ظالمان معاصر غافل نیست:
در این مساحت تاریخی/ ما در محاربه هستیم/ با هر که با حسین به جنگ است/ و در صلحیم/ با هر که با حسین به صلح است/ حسین نام دیگر حق است/ و خاندان زیاد/ عجیب زیادند/ و کوفیان میگویند/ باید در اختیار ابرقدرتها باشیم.
او همچنان و همچنان این خط تاریخی ظلم را بیدار و هوشیار طی میکند، آنچنان که وقتی به مسلم اشاره میکند، بارگاه ابن زیاد را «بارگاه زیادیها» مینامد تا پیوند انزجار خود را از زیادهای زمانه بیشتر فریاد کند:
وقتی که از هزاران دعوتگر/ حتی یکی همراه او نبود/ او را به بارگاه زیادیها بردند.
در شعر این هیکل ستبر ستم توصیف ظلم زمانه را شاهدیم:
این هیکل ستبر ستم/ مجموعهای است/ از همهی اندامهای نامردی/ اندامهای سرزده از ریشهی جهل…
آوارگونه میافتد بیداد/ بر روی حنجرهی حقخواهی/ بر روی استخوان صدق و صبوری/ در طرد این شریر/ دستی باید باشد/ دستی به اقتدار تولا…
صفارزاده شوریِ اشک را به خونِ ریخته در روز عاشورا مرتبط میداند تا در این سطور، امتداد تاریخی رنج شیعه را مکرر یادآور شود:
شوری اشک/ روز ازل/ از خون دیدهی عاشورا آمده/ از شام تلخ غریبان/ تا اربعین/ مسافت اشکآلودی است/ اشک صفوف شیعهی شیدا/ همراه اشک زینب کبری…
و «قلب حزین حضرت زینب»، که گرم به امر خداوند است، بار امانت زمانه را بر دوش دارد:
و صبر حضرت زینب/ که راز را میداند/ صبر امانتداران است/ سالار صبر/ منتظر است…
صفارزاده نسل انقلاب را نسلی ناب از تبار قبیلهی ثارالله میداند که پشت به خویش و رو به قبله، آمادهی رزم و جانفشانی و شهادت است:
این پهلوان که بود/ از خون بسته بهدنیا آمد/ در خون باز/ در خون جاری خود میرود/ تکثیر میشود و میماند/ هر تن/ هزار تن/ هفتاد تن/ هفتادهزار تن/ و این قبیلهی بدر/ و این قبیلهی زهرا/ و این قبیلهی ثارالله است/ که تکثیر میشود/ و میماند…/ و آنکه بیدار است/ برمیخیزد/ به عاشورا میپیوندد/ و آنکه میپیوندد/ رها میشود/ هم در زمین/ هم در زمان…
زبان این اشعار صفارزاده ساده است و او با همین زبان به تصویرسازی این مفاهیم میپردازد. اما در شعرهای واپسینش صراحت تا حدی پررنگ میشود که گاه آن را از شاعرانگی دور میکند، اما ویژگی بارز این اشعار نوآوری صفارزاده است در واردکردن این مفاهیم به شعر سپید و موج نو ــ برخی از صاحبنظرانْ شعرهای واپسین ایشان را در زمرهی موج نو محسوب میکنند ــ که بیشتر در انحصار روشنفکری بود و در موج نو همچنان هست.
لازم است بگوییم به طور آشکاری در همهی اشعار صفارزاده وجه حماسی پیام عاشورا بر وجه سوگسروده غلبه دارد، بیآنکه او اسیر بازی روشنفکران در نقد نفیگونهی این وجه از ارکان عاشورایی شده باشد. هیچ انتقادی بر وجه مرثیه در شعر او نمیبینیم؛ چراکه این سوگ و عزا تا همیشه با بشر است و رابطهای دوسویه میان این دو برقرار است. اگر نگوییم غایت ما سوگواری است، بیشک سوگسروده است که میتواند انتقال پیام را در طول تاریخ تضمین کند و حفظ و اشاعهی پیام است که سوگ و مرثیه را اصیل و جانگداز میکند. تنها نقد صفارزاده در اشعار آیینی غلو شاعران در اظهار ارادت به اولیای الهی است، تا جایی که گاه به وادی شرک قدم میگذارند و گاهی نیز دچار صمیمیت دور از ادب میشوند.
به نقل از مجله ادبی آنلاین الف یا/ یادداشت از عصمت زارعی