«خاطرات مرضیه حدیدچی دباغ»
نگارش: محسن کاظمی
ناشر: سوره مهر
خانم مرضيه حديدچي معروف به دباغ از جمله زنان پيشرو در مبارزه است. وي به سال 1318 در همدان متولد شد، در خانوادهاي مذهبي و فرهنگي رشد و نمو كرد و در سال 1333 با محمدحسن دباغ ازدواج كرد و ازدواج، سرآغاز تحولات زندگي وي بود. او پا به ميدان مبارزه گذاشت و همزمان به ادامة تحصيلات علوم ديني پرداخت. مبارزات او زماني اوج گرفت كه مادر هشت فرزند بود.
حديدچي كه از شاگردان شهيد آيتالله سعيدي است. پس از شهادت ايشان در سال 1349 به مبارزه و تبليغ خود عليه رژيم شاه شدت ميبخشد و سرانجام در سال 1352 توسط ساواك دستگير ميشود. در كميتة مشترك به همراه دخترش «رضوانه» شديدترين شكنجهها را تحمل كرده و به سختي بيمار ميشود و زماني كه اميدي به زندهماندنش نيست، از زندان آزاد ميشود. استقامت وي در مقابل شديدترين شكنجههاي ساواك، يكي از بخشهاي خواندني كتاب است.
دباغ در سال 1353 براي ادامة مبارزاتش به خارج از كشور ميرود و تا پيروزي انقلاب اسلامي در هجرت به سر ميبرد. وي در پايگاههاي نظامي واقع در مرز لبنان و سوريه آموزشهاي رزمي و چريكي را طي كرد و در بسياري از فعاليتهاي مبارزان درخارج از كشور شركت فعال داشت.
خانم دباغ پس از هجرت امام به پاريس، در سال 1357 به خيل ياران ايشان پيوست و وظايف اندروني بيت امام را برعهده گرفت. او در خارج از كشور، با عناوين خواهر دباغ، خواهر زينت احمدي نيلي و خواهر طاهره شناخته ميشد.
وي پس از انقلاب يكي از مؤسسين سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود و به عنوان اولين فرمانده سپاه منطقة غرب كشور مسئوليت سپاه همدان را برعهده گرفت. يكي ديگر از قسمتهاي خواندني كتاب، خاطرات ايشان از زمان تشكيل سپاه غرب است.
فصلي ديگر از اين خاطرات، مربوط است به سفر ايشان به مسكو. در اين سفر تاريخي، آيتالله جوادي آملي، خانم دباغ و محمدجواد اردشير لاريجاني به عنوان نمايندگان امام، نامة ايشان را به گورباچف ابلاغ كردند. دباغ آن روزها را سختترين روزهاي عمر خود ميداند و خاطرة خود را از هنگام خداحافظي با امپراتور بلوك شرق، اينگونه نقل ميكند: «شرايطي نبود كه از حاجآقا بپرسم چكار كنم. ديدم اگر توي ذوق گورباچف بزنم، خيلي بد است. از اين رو وقتي او دستش را دراز كرد، من چادر را روي دستم انداختم و به او دست دادم. اين برخورد و اين نوع دستدادنم براي گورباچف كه رهبري امپراتوري شرق را بهعهده داشت، خيلي سخت و گران آمد. سعي كرد به روي خود نياورد و گفت: «من دستم را براي دستدادن دراز نكردم، بلكه دستم را به سوي اين مادر انقلاب دراز كردم كه بگويم ما همسايههاي خوبي هستيم...» گورباچف كه هنگام استقبال ما نيامده بود، هنگام خداحافظي تا پايين پلهها به بدرقه آمد.»